ياد ياران (2)
خـدا را محتسب مارا بفريـاد دف و نـي ، بخـش
كه سـاز شـرع ازين افسـانه بي قانـون نخواهـد شـد
حـافـظ
در سومين شماره «دانشگاه انقلاب» بود كه ساك به دست، به دفتر «نشريه» آمد. نوشته اش را از ساك شبه خرجينش بيرون كشيد و به من نشان داد.
چند صفحه اي را سياه كرده بود. گشاد گشاد مي نوشت ـ و تا حالا همينطوري مي نويسد! ـ انگار دوست دارد خيلي زود صفحه را پر كند يا هر چه بيشتر بر تعداد صفحات بيفزايد!
نگاه كردم ديدم نقدي است بر نمايشنامه اي !
پيش از اين ، نوارهاي «چرا جنگ نعمت است» را براي نشريه پياده و ويراسته كرده بود. استعدادي داشت و همتي بيشتر!
گفتم بخوان !
و او ضمن اينكه ورق هاي كاغذش را جمع و جور مي كرد ، شروع كرد:
نقدي بر نمايشنامه «طبل پاره»:
ـ مهندس : ايران براي خودش اسم و رسمي داشت. در نهايت احترام آدم را تحويل مي گرفتند. فلورانس ، فرانسه ، ايتاليا ، يونان … همه چيز داشتيم. صادرات داشتيم. نفت ، فرش ، ولي …
ـ اعتصام : سياستهاي گذشته براساس صلح و ثبات و تفاهم منطقه بود… كلمات مسخره اي مثل انقلاب و مبارزه معني نداشت ..
و ادامه داد:
«سينما ـ تأتر كوچك تهران كه يادگاري از دوران هنر آريامهري است و توسط پرويز صياد، دلقك معروف ، ساخته شده بود، امروز به بركت انقلاب اسلامي مصادره شده و بنياد مستضعفان اداره آن را بعهده گرفته است.»
«اجراي نمايش طبل پاره شايد اولين كار تأتري بنياد باشد كه پس از مصادره در اين سالن ، به صحنه آمده است ولي … كدام هنرمند متعهدي باور مي كند و قبول دارد كه در ماه مبارك رمضان ، خانمهاي آبرنگ زده شبه فرانسوي و آمريكايي و انگليسي با سيـگار به تماشاي كارش بيايند؟ چـه كسي از بخـش فرهنگـي بنيـاد مستضـعفان مي پذيرد كه به جاي ترويج فرهنگ مستضعفين در ماه رمضان مُبلغ فرهنگ مستكبرين باشد كه اصولاً معلوم نيست از چه روي به تأتر آمده اند! از سيري شكم يا … ؟» (دانشگاه انقلاب شماره (3) ، صفحه 23 .)
او سپس ، در شماره چهار دانشگاه انقلاب ، گزارش انقلاب فرهنگي با تصوير را چاپ كرد. كمي بعد در شماره پنج ، مطلب هنر در آينه دانشگاه انقلاب را نوشت و در شماره شش تعزيه «مسلم بن عقيل» را نقد كرد و در شماره هفت دانشگاه انقلاب ، نمايشنامه «ملخ زدگان» را معرفي كرد و نوشت:
حيف است كه شكستن حصر آبادان ، فتح بستان و … در هنر ما جلوه گر نشود. حيف است كه رشادت پيكارگران ما در جنوب و غرب به شعر و نقاشي و فيلم و تأتر نيايد. (دانشگاه انقلاب شماره هفت ، صفحه 25)
در كنار اين فعاليتهاي هنري، در امور ديگر «نشريه» از مصاحبه ها گرفته تا پياده كردن متن «نوار» ها و ويراستـه و پيراستـه كردن مصاحبه ها و سخنرانيها ، همكاري مي كرد. خيلي به «كار» مي چسبيد و خود را اسير كار مي كرد.
من كم كمك به اين صرافت افتادم كه از ايشان در هيأت تحريريه استفاده كنم. جاي آقا «محمد مهدي»! كه مشغله هاي فراواني داشت و بيشتر در رهبري و مديريت جهاد مي درخشيد!
با مشورت معظم له ، هيأت تحريريه دانشگاه انقلاب ترميم شد. به جاي آقاي فلاح هم، مرحوم عرب ، از دانشجويان دوره دكتري ادبيات دانشگاه تربيت معلم ، قرار گرفت. سيامك عرب! با ما بود و بود تا در يك تصادف غم انگيز و جگرسوز رانندگي، البته مدتهـا بعد از تعطيلي نشريه ، از ميان ما رفت ؛ زمزمه كنان : «ما ز بالاييم و بالا مي رويم»!
در شماره دوازده دانشگاه انقلاب مطلب حماسي «با من بخوان شعر ظفر، اي بندر سبز» را قلم زد ؛ براي مباركباد فتح خرمشهر ! و اين شد يك سال همكاري در دانشگاه انقلاب !
و او هماره نوشته هايش را پيش من مي خواند و مطالب را كم و زياد ، پس و پيش ، چاق و لاغر ، … مي كرد. برعكس من تعصب نداشت. راحت مي پذيرفت!
سال دوم حضور وي در دانشگاه انقلاب ، پررنگ تر و قوي تر بود. با مطالب و مباحثي همچون حصار در حصار (نقد هنري) ، مي روم به ديدار بهشتي (سوگنامه) ، ما و سياستهاي فرهنگ كفر (تحليل سفر هيأت ايراني به مكزيك) ، چه كسي مي تواند دستهاي صالح را از حركت بازدارد (نقد تأتر صالح آسيابان) ، نظري گذرا بر تأثير انقلاب اسلامي در هنر (تحليل هنري) ، نگاهي به نخستين جشنواره سراسري تأتر فجر (تحليل) و پيش درآمدي بر تأتر اسلامي (آينده پژوهشي) !
و ملاحظه مي كنيد كه او علـي الـدوام در حركـت بود و اينجا و آنجا سرك مي كشيد! اغلب در حوزه هاي هنري و تا اندازه اي فرهنگي ! چون مايه ديني داشت هماره با دانش و بينش و نگرش و گرايش ديني با موضوعات و مباحث و آثار هنري و فرهنگي مواجهه داشت . نتيجتاً مواضع صحيح انقلابي اتخاذ مي كرد!
اينكه در سال 61 ـ تنها سه سال بعد از انقلاب ـ دانشجويي بلند شود و از تأثير انقلاب اسلامي بر هنر (نقاشي ، سينما ، تأتر، ..) سخن بگويد و «ارائه طريق» نمايد، كم كاري نيست ! ايمان قوي مي خواهد و انگيزه باز هم قويتر و شجاعت و جسارت درخور! چرا كه تقريباً كل جماعت اهل هنر و قلم و فكر و روشنفكري هنوز در سكر توهمات غرب خميازه مي كشيدند و در برابر اسلام و انقلاب نورسته ايران عربده !
هنر و ادبيات و شعر و نويسندگي كشور، پنجاه سال بود كه در قبضه تربيت يافتگان مكاتب شرق و غرب بود! و كسي به اين زوديها باور نمي كرد كه از اين انقلاب آب «فرهنگ و هنر» گرم شود!
در سال سوم انتشار دانشگاه انقلاب ـ از تير 62 تا خرداد 63 ـ او در دانشگاه انقلاب «يلي» شده بود؛ بجز يكي دو شماره اول ، در بقيه شماره هاي آن ، بدون امضا قلم مي زد ، يعني كه عضو هيأت تحريريه !
در شماره 25 نشريه ، تير 1362 ، مطلبي نوشت تحت عنوان «خيانتهاي هنري حزب توده ايران»! تحليلي بود مفصل اندر باب فعاليتهاي فرهنگي و هنري و ادبي و ساير تشبثات هنرمندانه حزب تراز نوين (!) توده ايران كه بعد از افتضاح هاي دهه سي و سالهاي مهاجرت الي الطاغوت ، اكنون سينه به آفتاب گرم انقلاب و «زحمتكشان» ايران داده آهستـه آهستـه از فسـردگي سالهاي سال بـدرآمده و «اظهار لحيه اديبانه» مي فرمودند!
او كه طي شماره هاي پيشين دانشگاه انقلاب به «حساب» مظاهر هنر مبتذل ليبراليستي و سرمايه داري و لائيستي رسيده بود اكنون به «نه شرقي» پرداخت! و «سوز و گداز»هاي نويسندگان و اديبان و هنرمندان و هنرپيشگان طبقه كارگر و پرولتر و «تا اندازه اي خرده بورژواها» را مورد «ملاطفت» نقد و تحليل قرار داد!
تلاشهاي وي بود كه دانشگاه انقلا ب را در ساحت هنر و فرهنگ رساند به جايگاه رفيع «نه شرقي ، نه غربي»! يعني آرمان والاي امام در حوزه فرهنگ و هنر ! و البته اين امر در مقام ترسيم چشم انداز بود و ما تا مقام تربيت نسل هنرمند و هنرانديش و هنـرور و هنـرورز و … انقـلاب اسـلامي، هنـوز راه هـا مانـده بود كه مي بايست پيموده شود! اما ترسيم چشم انداز مهم بود و گام ضروري!
او در آخرين شماره سال سوم انتشار دانشگاه انقلاب ـ شماره 36 ـ نوشت : «هنرمندان تأتر را چه ميشود؟» و در آن دغدغه هاي انقلاب را از سطح نازل كار هنرمندان و نويسندگان و … گوشزد كرد و به قصد ارتقاي هنر و بالندگي هنرمندان و دست اندركاران عالم هنر و فرهنگ توصيه ها نوشت و بانگ ها برآورد!
و اين «خم» مي جوشيد تا شماره 44 دانشگاه انقلاب ! كه «ميخانه» بسته شد! و اصحاب نشريه ، هركدام ، از گوشه اي فرا رفتند! و تنها كسي كه پاي ديوار آن «آتشكـده» پرسـه مـي زد همـو بود! او گاه با «وضـو» و گاه با «تيمم» به اندرون باز مي گشت تا شايد آب رفته را به جوي باز آرد! سخت بود و دشوار!
اما آن مجاهدات و تفكرات و تأملات چهل و چهار ماهه كه چهار ماه بيش از چله رياضت و ممارست و محاسبت و مراقبت و مكاشفت سالكان و عارفان بود، كار را به آنجا رساند كه وي از هر سوي مواجه با اقبال و استقبال دوستان انقلاب قرار گرفت!
حضرت آقاي كروبي ، مديريت نشريه شريفه شاهد را به دستش سپرد و كمي بعد گروه تلويزيوني شاهد برآن اضافه شد! او در هر دو حوزه بسيار درخشيد و كارهاي ارجمندي به جامعه اسلامي ما ارائه داد. نمونه اش «سريال» مدرس بود!
حضرت آقاي دعايي ، مديريت اطلاعات علمي وجوانان را به وي واگذار كرد. و او مدتها در مؤسسه اطلاعات منشأ خدمات فرهنگي و هنري بود.
از سوي ديگر ، حضرت آقاي خاتمي ، در مقام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ، سرپرستي اداره هنرهاي نمايشي را به وي داد تا او بتواند انديشه هاي نظري خود در حوزه فرهنگ و هنر را در مقام سازماندهي و اجرا و عمل بيازمايد! آثار اين دوره از فعاليتهاي وي سالها و سالها ماندگار شد و حتي همين حالا بزرگان هنر و تأتر و فرهنگ و ادب و نويسندگي و كارگرداني و بازيگري ، با او مراوده دارند و آمد و رفـت! من خود غالباً آنان را مي بينم كه به دفتـر كارش مي آينـد و تجـديـد ديـدار مي كنند. ما هم گاهي ، به توفيق اجباري ، شاخي تكان مي دهيم كه بعله ما را هم مي شناسند و الباقي قضايا!
صد البته در كنار اينهمه فتوحات هنري و ادبي و فرهنگي در خارج از جهاددانشگاهي، او در داخل جهاد نيز از سال 65 مسئوليت فرهنگي جهاد را در دست داشت و از ميان سه حوزه پژوهشي . زيربنايي و پشتيباني ، و فرهنگي ، تنها حوزه اي كه علي الدوام و لاينقطع در كار و تلاش و جوشش و پويش و جلسات و همايش و لشكر به شرق بردن و از شرق به غرب اردو زدن و تا سواحل خزر و از آنجا تا سواحل جنوب و … با علم و حشم و «سواره و پياده» بخش فرهنگي ، راههاي هموار و ناهموار را زير پا گذاشتن ، بود همانا حوزه فرهنگي جهاددانشگاهي بود.
اين بود كه فرهنگي ها يك «جماعت» بودند و سخت بهم پيوسته و با روحيه اي بسيار شبيه جماعتهاي ديني!
فرهنگي هاي جهاد بيشتر از هر حوزه ديگر جهاد در كار دانشگاه و در بهبود فرآيند آموزش و عملكرد دانشگاه مؤثر بودند و دم به دم هواي «تنفس» دانشگاه را تازه مي كردند! بدين ترتيب جبهه اي بدين گستردگي و فراخنايي در سيطره فكر و انديشه و عمل و رفتار او قرار داشت:
از صدا و سيما گرفته تا مطبوعات تا مؤسسات فرهنگي و هنري تا دانشگاهها تا…………
هم بدين پشتوانه ها و سوابق و عملكردهاست كه فرهنگستان هنر و شوراي عالي انقلاب فرهنگي وي را به عضويت آن نهاد هنري و فرهنگي برمي گزيند! آنهم بعد از نزديك به يك دهه فاصله گرفتن از حوزه هاي هنر و فرهنگ و جابجايي به جايگاه ديگر و مثلاً بهداشت اجتماعي و از اين قبيل عناوين تخصصي و غير ذلك!
و اين آخري حاصل تصميم او و شوراي بورس جهاد بود در سنه 69 ؛ كه حالا كه قرار است مديريت جهاد از شورايي به فردي تبديل شود، خوبست آقاي كي و آقاي كي فرصت را مغتنم شمرده به ادامه تحصيل بروند!
او به توصيه ها و رهنمودهاي «ريش سفيدان» جهاد بورس گرفت و عازم انگليس شد! و من مطمئن بودم كه او با آن معارف برگرفته از خاندان حوزويش و با آن تجربيات و آگاهيها و بينش هاي بدست آمده در جهاددانشگاهي و تنوع تجربه ها و دستاوردهاي فرهنگي و هنري و ادبي و حماسي در محافل و صحنه هاي عيني حيات اجتماعي ، عالمي خواهد شد ملا و ملايي خواهد شد متخصص به همان زبان و قبول و اقبال ينگه دنيا و ممالك راقيه همچون روس و انگليس ژرمن و فنارسه !
رفت و پنج سال نشد كه برگشت و شد PhD در بهداشت اجتماعي! در جايگاه اين تخصص مقاله ها نوشت و سمينارها شركت جست و همايش ها حضور يافت و...
از همه مهمتر از سال 76 مسئوليت اداره جهاددانشگاهي را برعهده گرفت!
من صحنه بيادماندني اولين ديدار جهادگران دانشگاهي ، بعد از انتخاب وي به رياست جهاددانشگاهي ، با مقام معظم رهبري را، هميشه به ياد دارم ؛ آنجا كه در انتهاي ديدار ، معظم له وي را مورد عنايت قرار داد و دست بر سرش كشيد و خواست كه اصلاح مسير مديريتي جهاددانشگاهي را پيگير باشد! از آن تاريخ تاكنون ، نه سال گذشته است و جهاد از هجده سالگي به بيست و هفت سالگي رسيده است! و سن عقلي جهاد از اين هم بيشتر است!
دانش و فناوري توليد سلول هاي بنيادي و شبيه سازي گوسفند دو ماهه رويانا، جهاد را در تراز دو سه سازمان درجه اول كشور، از نظر فعاليتهاي پيشتازانه علمي و تحقيقاتي قرار داده است.
نه سال از بيست و هفت سال اين «كمال» با مديريت وي عجين است كه ظهور و بروز عيني آن دهها مركز و مؤسسه و سازمان و پژوهشكده و پژوهشگاه بوده است كه اين مجموع ، جهاددانشگاهي را ، به لسان رهبري ، به «گلستاني» تبديل ساخته است!
من بنياد اين توفيقات اخير وي را همان مايه و سرمايه فرهنگي و مكتبي و «بُن انديشه» هاي ادبي و هنري او مي دانم كه نگذاشت آفت يك لاقباي تخصص ، گوهر انساني وي را تباه سازد!
گونه گوني ابتكارات ، طرحها ، طرحواره ها ، ايده ها ، اقدامها و پاپيش گذاشتن هاي وي ، نه ناشي از «رشته بي رمق تخصص» بلكه از جوشش بِحار فرهنگي و ديني و هنري مسبوق به مقاطع پيشين زندگي اش بوده است.
حسن ختام اين مقال كلامي است از مولاي ما ، كه فرمود:
«الايمان علي اَربعِ دعائم: علي الصبر واليقين و العدل والجهاد.»
……………..
«والجهاد منها علي اربع شُعبٍ : علي الامر بالمعروف، وَالنَهيِ عَنِ المنكر، والصدقِ في المَواطن ، و شنآنِ الفاسقين.
فمن اَمَرَ باالمعروفِ ، شَدَ ظهور المؤمنين ، و مَن نهي عَنِ المنكر أرغم اُنوفَ المنافقين و مَن صَدقَ في المَواطِن قضي ما عليه و من شنيءَ الفاسقين و غضبَ لله غضب الله لهُ وارضاه يوم القيامه»
«(بناي) ايمان بر چهار پايه استوار است؛ بر صبر و شكيبايي، يقين ، عدل و جهاد.
……………...
(پايه) جهاد ، چهار وجه دارد؛ توصيه به كارهاي نيك، بازداشتن از كارهاي زشت، پايداري در پيكار با دشمنان و دشمني با بدكاران و فاسقان.
اما آن كه به كار نيك واداشت، پشت مؤمنان را محكم و استوار ساخت ، و آن كه از كار زشت منع كرد بيني منافقان را به خاك ماليد ؛ و آن كه در پيكار با دشمنان پايداري كرد، حقي را كه برگردن دارد ادا نمود؛ و آن كه با فاسقان دشمني كرد و براي خدا به خشم آمد، خدا به خاطر او خشم آورد و روز رستاخيز وي را خشنود نمايد.»
(كلام 31، نهج البلاغه دكتر شهيدي ، باكمي تصرف)
فرامرز حق شناس
١٦:٣٣ ١٨/٠٩/١٣٨٥