ايمان انجيلي
اوايل آذرماه، برخي از حوزههاي خبري كشور، به نقل از خبرگزاري مصري «الشرق الاوسط»، مطالبي از مصاحبه بوش با يك سازمان تاريخنگار آمريكايي به نام «استوري كر» را منتشر كردند كه بسيار جالب و در عين حال بسيار قابل تأمل است!
جرج بوش گفته است:
«پس از رسيدن به منصب رياست جمهوري آمريكا. عادت كرده است هر روز به انجيل مراجعه كند زيرا آرامش را در ايمان يافته است و ايمان نيز به انسان قدرت ميبخشد.»
جرج بوش اين مطالب را در برابر خواهرش «دورو بوش» كه ظاهراً از طرف سازمان «استوري كر» با وي مصاحبه ميكرده، گفته است!
وي همچنين گفته كه او «عشق بيدريغ» را از «پدر»شان ارث برده و به همه همكاران سياستمدار خود، در سرتاسر جهان، سفارش ميكند كه مثل او «پايبندي به ايمان و عقيده در سطحي كلي» را سرلوحه برنامه زندگي سياسي خود قرار دهند!
بوش ادامه ميدهد:
«هيچگاه روح خود را به دنياي سياست نفروخته است و كاخ سفيد را با همان اصول و عقايدي ترك خواهد كرد كه با همان عقايد پا به آنجا گذاشته بود.»!!
اين مطالب در «استوري كر»، الشرق الاوسط، بي.بي.سي ـ رسانهاي منحصر به فرد با بيش از 200 خبرنگار در سرتاسر جهان! ـ ، رسانههاي غربي و برخي رسانههاي داخلي منتشر شد و در برخي موارد، به نوعي، با مسرت استقبال شد كه بالاخره بهيمهاي از بهايم طبقه حاكمه غرب، مُقّر آمده كه «به رغم اينهمه فضايل اخلاقي و نشانههاي ايمان انجيلي، اكنون در آستانه سقوط از آشيانه جنايت و تبهكاري، كاخ سفيد، وضع و حالش آنچنان است كه بگويد:
«غرق در گناه است و از خدا ميخواهد كه او را ببخشد.»!
البته مردمان جهان ميدانند كه او و آمريكا دروغ ميگويد! فرعون هم به هنگام غرق شدن در نيل گفت خدايا ايمان آوردم به كسي كه بنياسرائيل بدو ايمان آوردند و من «مسلمان» شدم!
اگر ميخواهيد بدانيد كه خداي تبارك و تعالي در پاسخ به فرعون مصر و فرعون آمريكا چه فرمود و ميفرمايد، به سوره مباركه يونس مراجعه كنيد! به آيات 92ـ88 سوره مباركه يونس!
و يا به آيه 108 سوره مباركه المومنون:
قال اخْسئوُ فيها و لاتُكَلِّموُنِ (گم شويد «اي سگان»؛ با من صحبت نكنيد!)
آن عراقي كه بعد از شنيدن اعترافات دغلكارانه بوش در «كليسا» و گويا بخشوده شدن وي كانّهُ تازه از مادر متولد شده و ميتواند دور ديگري از جنايات را آغاز نمايد، از همين منطق قرآن كريم بهره گرفت و داد كشيد!
اي سگ از عراق دور شو! و پرواضح است براي سگ، يا چوب و چماق پرت ميكنند يا سنگ و كفش و چون آن مرد عرب دو تاي اول را نداشت از كفش براي رماندن «سگ هار بيعار» استفاده كرده است!
بعلاوه ما از آنان كه شادمانه اعتراف بوش را غنيمت شمرده ارضاي مراتب روشنفكري در جهان سراسر آكنده از «دمونستراسيوان» و اعتراضات «خشك و خالي» در برابر جنايات غرب نسبت به مسلمانان، مينمايند ميپرسيم: اگر نوع مطالبي كه جرج بوش در اين مصاحبه به «تاريخ» عرضه داشته است، توسط رهبران كشورهاي ديگر، بجز رهبران گروه پنج به علاوه آلمان! ، بيان ميشد چه قشقرهاي در عالم مطبوعات و رسانهها و مراكز تحليلي و خبري و نيز مراكز حقوق بشري غرب و اذيال آنها در ساير كشورها بپا ميشد؟ آيا نميگفتند دوران اين گونه افكار فناتيك و معتقدانه ديني و ايماني بسر آمده است؟ مگر غربيها عصر ايمان را در دو جلد بستهبندي نكرده در طاق نسيان بايگاني كتابخانههاي خود نگذاشتهاند؟
ممكن است مدافعان حقوق غربيان بگويند كه آنها نگفتهاند كه ايمان به طور كلي منتفي است فقط گفتهاند كه ايمان نبايد از حوزه عواطف و احساسات و گرايشهاي فردي تجاوز كند و ابعاد اجتماعي و گروهي و تشكيلاتي و سازماني و بينالمللي به خود بگيرد!
مثلاً توني بلر تا وقتي نخست وزير «بريتانياي كبير» بود حتي يك كلمه از كاتوليك بودن خود، در جايي يا به كسي نگفت؛ اما همين كه از آن اريكه در افتاد، دوان و شتابان به كليسا شتافت يك دل نه، با تمام وجود درآستان ايمانيات انجيلي سر به آستان ساييد و تمام مراتب تعبد و تدين و خاكساري خويش را تقديم پاپ كرد كه ثمره آن گسيل اين «مؤمن» زنار بسته به اسرائيل به منظور بالا آوردن «پي» ساختمان صلحي است كه «فونداسيون» آن را جرج بوش، ابليس مجسم اين دوره، ريخته است!
چه ميتوان گفت؟ بالاخره قلم بدستان وجدان به نان فروخته، بوده است كه روز روشن و آفتاب تابان را منكر شدهاند! يعني ميبينيم فايده ندارد اگر به آنها توصيه شود كه بار ديگر به آن نقل قولهاي بوش در ابتداي اين نوشتار مراجعه كنند و ببينند آيا توصيههاي بوش به «همكاران سياستمدار» خود داير بر اينكه اخلاق و تدين و عشق بيدريغ را سرلوحه مديريت خود قرار دهند، يك امر فردي است يا يك دستور اجتماعي و در راستاي ساختن دنيايي آكنده از آزادي و دموكراسي و حقوق بشر و بازار آزاد و اخلاقيات آمريكايي و ارزشهاي پسامدرنيته...؟!
بالاخره قلم اينان آنقدر فناوري و تكنيكهاي رنگارنگ و شگردهاي سحرآميز نويسندگي و تحليلي و توجيهي و آسمان و ريسمان بافتن و ... دارد كه اباطيل را حقايق مسلم و ترديدناپذير جلوه دهند و تا مدتها عقول مردمان را «تخته» نمايند!
عليالظاهر، تنها كاري كه در اين عصر خسران زده و در اين آشفته بازار بشريت امروز، باقي ميماند تأسف خوردن است و نيز اين پرسش اساسي كه در اين عصر اخير از تاريخ حيات بشر چه اتفاق عجيبي رخ داده است كه موجب اينهمه نابسامانيها و درهم شكستن حد و حدودهاي الهي و انساني و محو و نابود شدن دستاوردهاي فرهنگي و هنري و اخلاقي و ... اعصار پيشين شده است؟!
مثلاً همين مسيحيت و همين مسيحيان، در گذشته، در عصر ابوسعيد ابوالخير چنان بودهاند كه در اسرار التوحيد تصوير شده است :
«آوردهاند كه در آن وقت كه شيخ ما ابوسعيد قدس الله روحُه العزيز به نيشابور بود، آنجا، امامي بود از اصحاب بوعبدالله كرام و او را بلحسن توني گفتندي و شيخ ما را عظم منكر بودي. و انكار او بروي بدان درجه بود كه هر وقت كه پيش او سخن شيخ گفتندي، او بر شيخ لعنت كردي و تا شيخ ما در نيشابور بود او به كوي عدني كويان، كه شيخ ما و خانقاه وي در آن محله بود، فرود نيامده بود؛ از غايت انكار.
روزي شيخ ما ابوسعيد قدس الله روحه العزيز گفت: «اسب زين كنيد تا به زيارت خواجة امام ابوالحسن توني شويم.» جمع صوفيان و مريدان بر شيخ، به دل، اعتراض ميكردند كه به زيارت ميشود كسي را كه پيش او سخن او نميتوان گفت؛ و اگر نام او بشنود بر او لعنت ميكند. شيخ بر نشست و برفت و جمله جمع در خدمت شيخ برفتند.
چون فراتر شدند، حسن مؤدب درويشي را از پيش بفرستاد تا امام ابوالحسن توني را خبر دهد كه شيخ بوسعيد به سلام تو ميآيد. آن درويش برفت و او را خبر داد. امام بلحسن توني شيخ را نفرين كرد و گفت: «او به نزديك ما چه كار دارد. او را به كليسياي ترسايان بايد شد. جاي او آن بود.» اتفاق را روز يكشنبه بود. چون آن درويش با نزديك حسن مؤدب آمد و آنچه رفته بود بگفت: شيخ را خود آگاهي بود از هر چه رفتي. گفت: «يا حسن! چه ميرود؟ و آن درويش كجا بوده است؟» حسن آنچ رفته بود بگفت. شيخ گفت: «اكنون پير چه فرمود؟» گفت: «ميگويد به كليسيا بايد رفت!» شيخ عنان بگردانيد و گفت: «بسم الله الرحمن الرحيم چنان بايد كرد كه پير ميفرمايد.» رو به كليسيا نهاد. چون به كليسيا رسيد ترسايان جمع بودند و به كار خود مشغول. چون شيخ را بديدند، همه، گرد وي درآمدند و در وي نظاره ميكردند تا به چه كار آمده است. و ايشان در پيش كليسيا صفهاي كرده بودند و صورت عيسي و مريم در پيش آن صفه انگيخته از ديوار نقش كرده و روي بدان آورده و آن را سجده ميكردندي. شيخ به دنبالة چشم بدان صورتها بازنگريست و گفت: «اَاَنْتَ قُلْتَ لِلّناسِ اِتَّخِذُوني وَ اُمَّي اِلهَينِ مِنْ دُونِ اللهِ 116 / پنج) توئي كه ميگويي مرا و مادر مرا بخدايي گيريد؟ اگر محمد و دين محمد حق است درين لحظه حق را سبحانه و تعالي سجود كنيد.» چون شيخ اين سخن بگفت آن هر دو صورت در حال بر زمين افتادند چنانك رويهاشان سوي قبله بود. چون ترسايان آن بديدند فرياد از ايشان برآمد و در حال چهل كس مسلمان شدند و مرقعهها درپوشيدند. جماعتي كه در خدمت شيخ بودند جامهها ايثار كردند؛ تا چون ايشان مسلمان ميشدند و غسل اسلام برميآوردند آن مرقعهها در ميپوشيدند. و شيخ روي به جمع كرد و گفت: «هر كه بر اشارت پيران رود چنين باشد و اين همه از بركت اشارت آن پير بود.» شيخ با خانقاه شد و آن جمع كه مسلمان شده بودند، همه با شيخ، بهم، برفتند. و اين خبر به امام بلحسن توني بردند كه شيخ را چه رفت و او چه گفت. اما بلحسن را حالتي پديد آمد و گفت: «آن چوب پاره بياريد» ـ يعني محفَّه ـ «و مرا در آنجا نهيد و به خانقاه شيخ بوسعيد بريد پيش وي.» او را در محفَّه نشاندند و آوردند. چون به در خانقاه شيخ رسيد، گفت: «مرا از محفَّه بيرون گيريد.» او را بيرون گرفتند و از در خانقاه شيخ به پهلو ميگشت و نعره ميزد تا پيش تخت شيخ رسيد. در دست و پاي شيخ افتاد و نعرهها زد و جمعها را حالتها پديد آمد و او جامه خرقه كرد و شيخ و جمع موافقت كردند و از آن داوري توبه كرد و از گذشته استغفار نمود و از مريدان و معتقدان شيخ ما گشت.» (اسرار التوحيد، به تصحيح استاد دكتر شفيعي كدكني)
حال شما اين وضعيت بشر عصر بوسعيد ابيالخير را مقايسه كنيد با بشريت امروز و بشريت دنياي غرب و ميزان شرم و حيا و حقطلبي و ايمان و صداقت و «عشق بيدريغ» آنان را با اينان!
مسيحيان نيشابور ـ مثلاً لندن يا پاريس يا نيويورك عصر امروز ـ در برابر رهبر ديني مسلمانان با يك اشارت به «راه» آمدند و گروهي از آنان در دم مسلمان شدند نه از ترس؛ چرا كه بوسعيد حكومتي نبود و دار و درفش نداشت بلكه به صداقت و فطرت سالم و حقجويي و حق تسليمي و ...!
اما مسيحيت امروز به مسلمانان حمله ميكند و خون آنان را ميريزد و رهبري مسيحيت امروز به دين اسلام توهين ميكند و از توهين ديگر مسيحيان به اسلام و محمد كه همه آفرينش خدا به خاطر يك غمزه اوست، رندانه حمايت ميكند!
چه اتفاقي در عصر جديد ـ عصر خرد ـ رخ داده است كه پاپ متوجه نميشود مسيحيت بدون اسلامهايي نيست كه به هويي بينجامد! دينيت همه اديان متعين در اسلام است و صورت نوعيه تامه اين «افراد» به اسلام، احراز ميشود! اگر اسلام نبود پاپ چگونه ميتوانست از دين دفاع كند؟!
ابليس و فرزندان ابليس همواره كوشيدهاند با دميدن باد تعصب و حميت جاهلانه و خود بزرگبيني در غبغب متدينين برخي اديان، آنها را وادار به عصيان در برابر نور خدا نمايند و الا اميرالمؤمنين علي(ع) در اوج اقتدار اسلامي نگاهش به عيسي مسيح(ع) همان نگاه وي به محمد مصطفي(ص) بوده است:
«وَ لَقَدْ كَانَ فِي رَسُولِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ كَافٍ لَكَ فِي الْأُسْوَةِ. وَ دَلِيلٌ لَكَ عَلَي ذَمَّ الدُّنْيَا وَ عَيْبِهَا، وَ كَثْرَةِ مَخَازيَها وَ مَسَاوِيهَا، إِذْقُبِضَتْ عَنْهُ أَطْرَافُهَا، وَ وُطَّئَتْ لِغَيْرِهِ أَكْنَافُهَا، وَ فُطِمَ عَنْ رَضَاعِهَا، وَزُوِيَ عَنْ زَخَارِفِهَا. وَ إِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتُ بِمُوسَي كَلِيمِ اللهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ سَلَمَّمَ إِذْ يَقُولُ «رَبَّ إِنَّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ» وَ اللهِ مَا سَأَلَهُ إِلَّا خُبْزاً يَأْ كُلُهُ لِأَنَّهُ كَانَ يَأْ كُلُ بَقْلَةَ الْأَرْضِ. وَ لَقَدْ كَانَتْ خُضْرَةُ الْبَقْلِ تُرَي. مِنْ شَفِيفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ، لِهُزَالِهِ وَ تَشَذُّبِ لَحْمِهِ. وَ أِنْ شِئْتَ ثَلَّثْتُ بِدَاوُدَ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ صَاحِبِ الْمَزَامِيرِ وَ قَارِيءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ، فَلَقَدْ كَانَ يَعْمَلُ سَفَائِفَ الْخُوصِ بِيَدهِ، وَ يَقُولُ لِجُلَسَائِهِ أَيُّكُمْ يَكْفِينيِ بَيْعَهَا. وَ يَأْكُلُ قُرْصَ الشَّعِيرِ مِنْ ثَمَنِهَا. وَ إِنْ شِئْتَ قُلْتُ فِي عِيسَي بْنِ مَرْيَمَ عَلَيْهِ السَّلَامُ، فَلَقَدْ كَانَ يَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ وَ يَلْبَسُ الْخَشِنَ وَ يَْأّكُلُ الْجَشِبَ. وَ كَانَ إِدَامُهُ الْجُوعَ، وَ سِرَاجُهُ بِاللَّيْلِ الْقَمَرَ. وَ ضِلالُهُ فِي الشَّتَاءِ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا، وَ فَاكِهَتُهُ وَ رَيْحَانُهُ مَا تَنْبِتُ الْأَرْضُ لِلْبَهَائِمِ. وِ لَمْ تَكُنْ لَهُ زَوْجَةٌ تَفْتِنُهُ، وَ لَا وَلَدٌ يَحْزُنُهُ، وَ لَا مَالٌ يَلْفِتُهُ، وَلَا طَمَعٌ يُذِلُّهُ. دَابَّتُهُ رِجْلَاهُ، وَ خَادِمُهُ يَدَاهُ.»
«... مرترا بسنده است رسول خدا(ص) را اُسوه و مقتداي خويش سازي، راهنماي شناخت بديها و عيبهاي دنيا، و خوارمايگيها و زشتيهاي فراوانش؛ كه چگونه دنيا از هر سو بر او در نَوَرديده شد، و براي ديگري گستريده، از نوش آن نخورد، و از زيورهاش بهره نبُرد؛ و اگر خواهي دومين را، موسي(ص) را مَثل آرم كه گفت: «پروردگارا من به چيزي كه برايم فرستي نيازمندم»، به خدا، كه از او نخواست جز ناني كه آن را بخورد كه موسي(ع) از سبزي ميخُورد، چندان كه به خاطر لاغري تن و تكيدگي گوشتِ بدن، رنگ آن سبزي از پوست نازك شكم او نمايان بود؛ و اگر خواهي سومين را، داود(ع) را گويم، خداوند مزامير ـ و زبور ـ و خواننده بهشتيان، كه به دستِ خود از برگ خرما زنبيلها ميبافت، و مجلسيان خويش را ميگفت: كدام يك از شما در فروختن آن، مرا ياري ميكند؟ و از بهاي آن زنبيل گِردهاي نانِ جوين ميخورد؛ و اگر خواهي از عيسي بن مريم(ع) گويم، كه سنگ را بالين ميكرد، و جامه درشت به تن داشت، و خوراكِ ناگوار ميخورد. و نانخورش او گرسنگي بود، و چراغش در شب ماه، و در زمستان مشرق و مغربِ زمين او را سايبان بود و ميوه و ريحان او آنچه زمين براي چهارپايان رويانَد از گياه. زني نداشت تا او را فريفته خود سازد، فرزندي نداشت تا غم وي را خورد، و نه مالي كه او را مشغول كند، و نه طمعي كه او را به خواري دراندازد. مركب او دو پايش بود و خدمتگزار وي دستهايش.» (نهجالبلاغه، استاد شهيدي، خطبه 160، با اندكي تغيير)
آيا پاپ اعظم يا سايرين ميتوانند تصويري زيباتر و حقيقيتر از اين تصوير از عيسي مسيح(ع) ارائه دهند و اگر نميتوانند كه نميتوانند، تدين و ايمان انجيلي جناب بوش را با كدامين انجيل عيسي(ع) بايد تفسير كرد؟! آيا عيسي مسيح(ع) به بوش اين قدرت ايماني ـ بنا به ادعاي بوش ـ را ارزاني داشته كه در عراق، غزه، لبنان، افغانستان و ... از اين جهان گسترده خداي عيسي مسيح حتي به گنجايش قلب كوچك كودكان مسلمان، به آنان مجال داده نشود تا هياهوي «ترتر» فرياد (تروريست، تروريست)، تفنگ بدستان تبهكار غربي، مثل كبوتران فسرده در «قفس» برساخته از وحشت، درندگي، بيحيايي و جهالت رذيلانه اين موجودات شرور از خدا بيخبر، نصيب زندگي خويش را تجربه كنند!
جناب پاپ در برابر اين جنايات جنونآميز جهان پركن پيروان كليسا، چه عكسالعمل مؤثري داشتهاند؛ مگر اينكه براي تجري مؤمنان انجيلي، اقدام به هجوم به ساحت مقدس اسلام فرموده و به كشورهاي غربي ـ بعد از فضاحتهاي عراق و افغانستان و فلسطين ـ توصيه كردهاند حال كه ميخواهيد مسلمانان را بكشيد از طريق مصوبات شوراي امنيت و بطور «قانوني» اين جهاد صليبي را انجام دهيد؟!! (مراجعه كنيد به سخنراني پاپ در مجمع عمومي سازمان ملل، در ابتداي سال)
و چرا چنين است؟ چرا درجهان غرب مسخشدگي تا اين اندازه فضاحتبار است؟ من گمان ميكنم حتي فرانتس كافكا، تصور تمام و تمامي از مسخشدگي غربيان نداشت! و نيز آلبر كامو از طاعونزدگي آنان و كارل ماركس از فضاحتها و زشتيهاي معاش زندگي غربي و ...!
اين مآل بدفرجامي است كه انديشههاي مسمومي، اندك زماني بعد از دوره به اصطلاح «رنسانس» غرب، آن را بنيان گذاشت. ستونهاي اين بنيان، غالباً توسط «انديشه انگليسي» ساخته و پرداخته شد. چارلز داروين، ديويد هيوم، جان لاك، انگلس، برتراندراسل، ... با منش مشمئزكننده تكبر علمي، اخلاق انگليسي را به خورد علم داده، «دستاوردها»ي خود را بيش از حد و اندازه، گندهسازي كردند!
هر كدام از اين آقايان با تبر انگليسي، تا جايي كه توانستند سايهبان ملكوتي انسان را پي كردند و از انسان آنچه كه ماند موجودي بود اندكي متفاوتتر از ميمون كه بيعلت به هر سو دوان و سرگردان است و به سائقه دادههاي حسي جيغ ميكشد و هراز گاهي با مشاركت ژان پل سارتر نسبت به درندهخوييهاي همكيشان خود در الجزاير، كره، ويتنام، ... بيانيه صادر ميكند!!
در چنين حال و هوايي، در چنين فرهنگ در هم شكستهاي كه با شاخص «تهوع» توسط روشنفكران غربي ترسيم ميشود آيا ميتوان انتظار داشت كه جرج بوش بفهمد كه چه ميگويد و حتي بالاتر از جرج بوش؟!
اگر بوش معناي ايمان را ميفهميد هيچگاه بعد از مصاحبه با آن سازمان كذا، روز بعد، به عراق نميآمد. چرا كه ايمان يعني شرم و حيا و صبر!
همان علي كه عيسي مسيح را درنهايت زيبايي و در كمال حقيقت نمايي تصوير كرد، ميفرمايد:
لاايمان كالحياء والصبر! (نهجالبلاغه، حكمهها، 113)
انسان غربي، دست كم آنان كه در قدرتند، به دليل از دست دادن قدسيت و تنزل در سطح اندكي متفاوتتر از حيوانات، قالبهايي از ميراث گذشته بشري در دستشان بجا مانده اما نميدانند كه اين قالبها چيست و محتواي آن كدامست؟! درست مثل شگفتزدگي آنان در برابر انگشت پاي فرعون موميايي شدهاي در مصر يا در آمريكاي لاتين!
بوش و بلر مطابق برنامه تدوين شده بيست سال قبل ـ بنا به اعترافات مشاراليه به سازمان «استوري كر«! ـ با ماسك ايمان ديني وارد معركه تبهكاري شدند اما حساب نكرده بودند كه در برابر دنياي غرب، جهان اسلام قرار دارد كه نگاه معصومانه خميني ده سال، لايزال، بارش ايمان بود و به فاصلهاي سيدحسن نصرالله، ترجمان تمام صبر اسلامي در برابر يهود عنود و غرب روي از خدا برتافته! و در عراق آن فرزندان به خون خفته علي(ع) و در افغانستان و در لبنان و در فلسطين و ...
يعني اينطور نيست كه دجال غرب همانند گذشته بتواند با مقدسات خدا حيله كند. كسي كه مدعي است ايمان به خدا دارد، بايد نشان دهد كه «حيا» دارد و در برابر حوادث و مشكلات و مصائب و بلايا و ناملايمات صبور است و شكيبا! اينكه بوش هر شب انجيل «تلاوت» كند فردا يا همان شب گلدستههاي سرشار از زمزمه الله اكبر مساجد افغانستان را به آتش خشم شيطاني خود خاموش سازد، اين «تلاوت» تفي است به هيكل غرب، در برابر چشمان حيرتزده مردمان آن ديار!
و صد البته واي به حال ما، واي به حال ما! چنانچه ادعاي ايمان اسلامي نماييم اما بيشرم باشيم و آزرم خورده! همان منش، كنش، روش، نگرش، انديشه و رفتاري را داشته باشيم كه بوش و بلر و امثالهما دارند! چرا كه همه ايمان اسلامي حيا است و صبر! كه فرمود:
واستعينوا بالصبر و الصلاة!
و صلاة (نماز) همانا شرمساري بنده در برابر خداست كه شيطان، هيچ از آن بهره نداشت!
فرامرز حق شناس
١٥:١٠ ٠٧/١٠/١٣٨٧