عدالتمحور
اي بندگان خدا! بدانيد كه محبوبترين شما نزد خدا بندهاي است كه خدا او را در برابر نفسش ياري داده است؛ و نشانههاي آن ياري، غم و اندوه درون است و ترس و خوف اندوهبار برون! و اين در آن بنده مورد عنايت، هست و هست تا در قلبش شعله چراغ هدايت افروخته ميگردد!
اين بنده محبوب، زاد و برگ «راه» را براي روزي و راهي كه به آن وارد خواهد شد انباشته كرده به نفس خويش آن روز «دورنما» ـ مرگ ـ را قريب قريب ميسازد و سختيهاي راه را آسان ميگيرد.
مينگرد و از نظر كردن در امور، به بصيرت و روشنبيني ميرسد. فكر و انديشه را به نطق و بيان و ذكر ميرساند و بدان مداومت ميكند تا به زايش و افزايش برسد و اين جرياني است خوشگوار براي نفسي كه مورد عنايت است؛ نفسي با آبشخوري سهل و سلوكي در مسيري هموار!
اين نيست مگر از كندن و دور افكندن جامههاي شهوت و تهي شدن از همه دلمشغوليهاي گونهگون مگر آن دلمشغولي اصيل و اصلي كه بدان همت گمارده است.
نتيجه اين حال و وضعيت بنده محبوب خدا، بيرون آمدن از كوربيني و كوردلي است و فاصله گرفتن از همراهي با هويپرستان، و نيز احراز جايگاه گشايشگر راههاي هدايت و خنثيگر راههاي توطئه و هلاكت بندگان خدا.
در اين مرحله، بنده محبوب خدا به راه و روش خاص خويش دست مييابد و مسير مشخصي را طي ميكند كه نشانههاي روشن آن را ميشناسد و گردنهها و پيچابهاي آن را پشت سر ميگذارد و در گذار از بحرانها و دشواريها به محكمترين و استوارترين راهحلها و چارهجوييها و متينترين محورها تكيه ميكند؛ گويي كه در بينايي و علم و عبرت و فهم ژرفناك معارف به درجهاي از يقين رسيده كه روشني آن بهسان روشني نور خورشيد است!
در برترين امور به انجام هر كاري كه مواجه ميگردد، خويشتن خويش را محض خداي سبحان ميسازد و نيز در بازگرداندن هر فرعي به اصل خويش!
او چراغ تاريكيها، روشنگر تيرگيها، كليد پيچيدگيها و ابهامات، برطرفساز معضلات، راهنماي عرصههاي سخت و ناهموار زندگاني مردمان است. سخن گفتنش براي تفهيم است و سكوتش براي سلامت مردم!
اكنون مرتبه بالاتر فرا ميرسد! او خود را براي خدا خالص ميگرداند و خدا او را خاص خويش! و ميشود معدن دين خدا و محور آرامش زمين او!
(انسان از خود ميپرسد اكنون كه آن بنده محبوب خدا بدين مرتبه از كمال و جمال رسيده است، مراتب احتمالي بعد از اين كدامست؟ آيا او فناء في الله ميشود و براي هميشه از ديدگان محو و از دسترس مردمان ناپديد ميگردد؟ آيا او در مكان رفيعي جلوس مينمايد و خلايق براي بوسيدن دستانش و لمس اعضا و جوارحش هجوم ميآورند؟ آيا او ...
جواب اينست كه هيچكدام! در اينجا آن عبد مورد عنايت خدا، خود را ملزم به عدل ميكند و اول عدل هم نفي كلّ هوي از وجود خويش است. نشانه التزام به عدل آنست كه بنده محبوب خدا، حق را توصيف و به آن عمل ميكند. به نيكيها و خيرات و امور سودمند همت ميگمارد.
در چنين مرتبهاي از كمال، كه بنده محبوب خدا قرين حق و خير و منفعت است، وارد قرآن ميگردد. زمام حركت خويش را به «دست» قرآن ميسپارد و كتاب خدا رهبر و امام بنده محبوب خدا ميگردد.
هر جا «ثقل» قرآن قرار ميگيرد، او آنجاست و هر جا منزل قرآن است، منزل اوست! اين همان تبلور شكوهمند بيان مبارك خاتم انبياء(ص) است كه فرمود:
اِنّي تاركٌ فيكم الثقلين...
و اين ماجراي عدالت است در جهان اسلام؛ از زبان مردي كه نامش معناي عدالت را توضيح ميدهد و اينكه عدالت اسلامي، بدون قرآن معنا ندارد و اينكه اساساً عمل بر مبناي قرآن همان اجراي عدالت است؛ اما چون عامل به قرآن بايد مستطيع باشد و توانمند و استوار و راسخ و صبور و بريقين و فارغ از هوي، با آنكه موازين عدالت در قرآن مبرهن است، عدالت بنده خدا زماني محقق ميگردد كه واجد حالات و صفات و مواجيد و كمالات و جمالاتي باشد بدين شرح:
اعانت نخستين خدا،
پديداري حزن قلبي و ترس رفتاري،
برافروخته شدن چراغ هدايت در درون وي،
آخرتانديشي،
مرگ آگاهي،
تفكر و بصيرت مستدام،
مداومت در خداانديشي و سرگشودن چشمهسارهاي معنوي در جان،
ظهور راه و روشهاي شاداب و هموار زندگي،
دل كندن از شهوات و دوري از پراكنده كاري و تمركز بر هدف اصلي،
خروج از كوربيني و فاصله گرفتن از هويپرستان،
گشايشگري راههاي هدايت،
خنثيسازي راههاي توطئه و هلاكت بندگان،
ظهور راه و روش خاص بنده محبوب خدا و علائم اين راه از فرصتها و تهديدها، تكيهگاههاي مطمئن و محورهاي ريشهدار اصيل،
نيل به انديشه و باور يقيني،
خويشتن خويش را به خدا سپردن،
اصل و فرع را از هم بازشناختن و ارجاع فرع به اصل،
چراغ راه تاريكيها شدن،
پردههاي كوربيني را كنار زدن،
كليد ابهامات شدن،
دشواريهاي را كنار زدن،
راهنماي گسترههاي ناهموار اجتماعي شدن،
با حساب و كتاب سخن گفتن و يا سكوت كردن،
خالص شدن براي خدا و وصول به اين معنا كه خدا هم او را براي خود برگزيده،
معدن دين شدن.
محور زمين شدن،
التزام به عدل و نفي كلّ هوي از خود،
حق را شناختن و به آن عمل كردن،
خيرات و مصالح خلق را برنامه خود قرار دادن،
زمام حركت خود را به دست قرآن دادن، و سرانجام،
«ورود» به قران و با فراز و فرود قرآن هماهنگ شدن.
و اينست باز ماجراي اندوهناك عدالت! كه از مددي غيبي ـ معونه الهي ـ آغاز و به متني غيبي سرآغاز ميگردد! دست كم علي مرتضي(ع) چنين آغاز كرد. آغازي از پس آغازي ديگر تا به ملكوت خدا! و خزانه عدالت را چنان از عادلانههاي خود انباشته ساخت كه تا قيام رستاخيز ظالمانههاي هيچ ستمگري و هيچ سياست پيشه دغلبازي و هيچ زر اندوز جفاكاري، حريمهاي آن بناي شكوهمند را آلوده نخواهد ساخت!
ميپذيرم كه برداشتهايم از نخستين بخش خطبه 87 نهجالبلاغه، اي بسا همراه با قصورات فهم و عقل، بيگانه با معنويات مراحل كمال و جمال و دور از مراتب تزكيه و تخلي از هوي و ... باشد؛ اما اين اندازه متوجهام كه: بالعدل قامت السماوات و الارض!
جهان را بدون عدالت نميتوان درك كرد و گويا علم آموزي خداوندگار جهان نيز در قالب عدالت صورت پذيرفته است! جهان در غياب عدالت، قامت ندارد و در هم ريخته است؛ همانند اجتماع ستمزده و آكنده از ظلم و جور كه تباه و از هم گسيخته است و «اجتماعي» نيست كه قوانين و مناسباتش بررسي و استخراج گردد و براي رشد و ارتقاي آن برنامهاي تهيه شود و چه و چه!
علي مرتضي(ع)، اين انسان كامل، چقدر پرمعنا، در جواب پرسنده، سخن گفته است آنجا كه ميفرمايد: العدل اَنْ لا تتَّهِمَهُ (نهجالبلاغه، حكمتها، 470)
عدالت يعني آنكه خدا را متهم نكني!
و سادهترين فهم اين بيان مولا(ع) آنست كه انسان پوچانديشي پيشه كند و غامضترين وجه آن، قرار گرفتن در اردوگاه شيطان و هماوردي با خدا و خالق عدالت و جهان عادلانه است.
اميرالمؤمنين(ع) خطاب به زياد بن ابيه، جايگزين عبدالله ابنعباس، حاكم فارس و شهرهاي تابعه آن، در دستورالعملي مفصل، به اجراي عدالت تأكيد ميكند و دلايل آن را هم گوشزد مينمايد:
استعْمِل العدلَ و اُحْذَرِ العَسْفَ و الحيفَ، فَأَنَّ الْعسَْفَ يَعُودُ بالجَلاء والِحيفَ يَدْعُو اِلَي السيف (نهجالبلاغه، حكمتها، 476)
عدالت را اجرا كن و از زورگويي و ستمگري بپرهيز! چرا كه زورگويي موجبات آوارگي و فرار و مهاجرت مردمان را فراهم ميآورد و ستم مردم را به شورش و قيام مسلحانه فرا ميخواند!!
درحاليكه ضدحق، باطل، ميتواند تا مدتهاي مديد به ضرب زور و زر و تزوير، در عرصههاي مختلف زندگي حضور داشته باشد، ضدعدل، ظلم و جور و ستمگري، بلادرنگ موجب بروز نشانههاي تخريب و ويرانگي و از هم گسيختگي در ميان مردمان خواهد شد.
تاكنون هيچ نسخهاي براي درمان بيعدالتي پيچيده نشده است! اگر عدالت را اجرا نكني هيچ اجراي ديگري حتي شعارهاي از حنجره كه هيچ از ژرفناي ناف هم افاقه نخواهد كرد. عدالت تنها مظهري از خداي تبارك و تعالي است كه حاكميت او را گوشزد مينمايد! به همين دليل است كه از شيطان ابليس گرفته تا شيطان انگليس تا شيطان آمريكا، عليالدوام، و لاينقطع عليه خدا و توصيههاي وي به بشر، سمپاشي ميكنند: ابليس در اولين گام در وضعيت عادلانه آدم ابوالبشر اخلال كرد و نسبت او را با «شجره ممنوعه» بهم زد! ابليس آدم را اغوا كرد و كار را به جايي كشاند كه تجري كرد كه خدا بيخود گفته كه به آن درخت نزديك نشو! آخر اين چه حرفي است! توهم بشري و حقوقي داري و اگر اكنون نه، در آينده حتماً هزاران نهاد ملي و بينالمللي از تو دفاع خواهند كرد و حتي كساني كه جوايز بينالمللي گرفتهاند وكيل تو خواهند شد، تو برو جلو بقيهاش با ما!
آدم نسبتش را بهم زد. خوب معلوم است در بهشت عادلانه پيرامون آدم همه چيز متعادل بود؛ حتي لباس آدم! آدم به تبليغ (اغواي) ابليس توازن و نسبتها را بهم زد، هم نسبت فاصله خود و «شجره ممنوعه» را بهم زد و هم نسبت فاصله لباس خويش با خود را و هم نسبت حريم خود با حوا را و
هم ...
و اين قبيل قضايا بارها و بارها در تاريخ اتفاق افتاد و اردوگاه شيطان از پس هر شكستي، بار ديگر تجديد قوا كرد و پياده و سواره نظام خود را جلب و در برابر خداي عادل و جهان عادلانه تبليغات راه انداخت كه نمونهاي از آن در حيات اميرالمؤمنين(ع) توسط فرزندان زاده شيطان ابوسفيان ـ معاويه ـ تدارك ديده شد! اين ماجرا در نهايت زيبايي و پرمعنايي و با ايجاز خيرهكننده در دومين بخش خطبه 87 نهجالبلاغه تبيين شده است!
هجمه اغواگرانه معاويه و اردوگاه شيطان، بعد از كشته شدن خليفه سوم، به مظهر عدالت تمامي اعصار، در حقيقت تجديد قواي شيطان در صدر اسلام با دستاويز پيراهن خونين خليفه خدا عليه خدا و دين خدا و ولي خدا و ياريگر بيبديل اين دين، علي مرتضي(ع)، بود.
اميرالمؤمنين(ع) به رغم نيرنگها و دسيسهها و ايجاد ناامنيها و رعب و وحشتها در ميان قبايل، شبيخون زدنهاي عوامل معاويه به آباديها و قبيلهها، كشتن بيحد و حصر مردم، فتنهانگيزيها و فتنهجوييها، همراه كردن برخي از صحابه و خانهنشين كردن برخي ديگر، توزيع بيحد و حصر كيسههاي زر انباشته شده در زمان طولاني حكومت بر شام در عهد خلفاي پيشين، بر مبناي انديشه استوار مكتبي و ايمان تمام عيار الهي خويش، اينهمه را، چشيدن لقمه شيريني در دهان و بلافاصله تف كردن آن از دهان تشبيه ميكند و به فريفتگان اطراف معاويه هشدار ميدهد كه غير از اين نينديشند كه ظلم سرانجامي غير از اين نخواهد داشت!
در دورههاي اخير، با انتقال مجدد شيطان از آسيا به غرب و استقرار در انگليس، بنا به شرايط و احوال زمانه، شكلهاي نويني از مقابله شيطان با خدا و جهان عادلانه آغاز شد كه اين نوع مواجههها با عدالت كه ابعاد نظري و فكري و ارزشي و حقوقي و ... دارد با اشكال اوليه مواجهه ابليس همانند صورتي كه در زمان آدم بكار رفت، تفاوتهاي اساسي دارد.
البته اميرالمؤمنين(ع) عدالت به اين معناي نظري و ارزشي و مكتبي و ... را در تعريف ايمان اسلامي، در كلام 30 نهجالبلاغه به زيبايي و روشمندانه توضيح داده است كه خود سرمايهاي است جاودانه از مفاخر معارف اسلامي و شيعي و چارچوبي است فراخناي براي تفكر و ممارست در اين عرصههاي حساس فكري!
غرب در برابر اين افكار بلند جهان اسلام، شكل مبارزه با خدا و عدالت و جهان عادلانه را عوض كرد.
بروز خارجي «ستيز جديد» چنين بود:
يك گروه مدعي شدند كه اساساً آدم و حوا و خلقت و خدا و بهشت و اين قبيل امور اساطير است و فقط ارزش اساطيري دارد و بعد هم براساس مكاشفات جناب داروين «اثبات» كردند كه آدم همان موجودي اندكي متفاوتتر از ميمون است!
يك گروه هم مدعي شدند كه عقل و روح و ماوراءالطبيعه و خدا و معقولات و ... اموري بدرد نخوراند و فاقد وجوه اثباتي! آنچه البته ارزشمند است علوم تجربي منتج به سودمندي است.
يك گروه هم مدعي شدند كه اصولي مثل اصل عليت به آن صورتي كه تاكنون فهميده ميشده، معنا ندارد و اساساً بين اشياء و امور رابطه عِلّي وجود ندارد و اشتباه متفكران اين بوده كه مقارنه زماني ميان چيزها و امور را رابطه علت و معلولي پنداشتهاند!
گروهي هم به اين پرداختند كه حقيقت مطلق وجود ندارد؛ هر چه هست نسبي است و به يك اعتبار حقيقت و به اعتباري ديگر ظن و گمان و تا اندازهاي حق و ...
همه اينها را كه با هم جمع ميكنيد، ميبينيد كه اين تلاشها در برابر آراء و افكار و آموزههايي است كه در اردوگاه خدا و عدالت و جهان عادلانه مورد تأكيد و پافشاري قرار گرفته است!
در تفكر اسلامي داريم كه :
والعدل منها علي أرْبَعِ شُعَبٍ : علي غائِصِ الفهم، و غورالعلم و زَهْرَةِ الحُكْمِ و رساخَةِ الحِلْمِ... (نهجالبلاغه، حكمتها، 30)
توصيف عدالت در چنين نگرشي و در چنين فضاي گسترده مكتبي، جايي براي اردوگاه شيطان باقي نميگذارد كه دست به فريب مردمان بزند و از تحميق خلايق آب به آسياب انگليس يا آمريكا ببندد و گندم آنان را آرد كند و نان؛ و سفره ظلم آنان را نو نوار سازد و ...
اينست كه در حوالت جديد از تاريخ، شيطان به جاي هماوردي با خدا، اصل خدا را منكر ميشود و به جاي قبول جهان عادلانه، از نظم نسبي علمي صحبت ميكند و به جاي حقوق الهي بشر كه همان نسبتهاي عادلانه بشر در كليت هستي است يا همان عادلانههاي بشري، از حقوق بشر كه بدلهاي قراردادي نخبگان اردوگاه شيطاني است حمايت مينمايد!
و باز به همان دلايل اشارت رفته در صدر اين نوشتار، به رغم برش وسيع و همه جانبه اين دور از خيزش شيطان عليه خدا، خيلي زود، در مقياس توهمات اردوگاه شيطان، نشانههاي تباهي و از همگسيختگي اين اردوگاه آشكار شده است كه پرداختن به آن مجال ديگري طلب ميكند.
اما ما مسلمانان كه خود را در اردوگاه خدا و عدالت و جهان عادلانه ميپنداريم، آيا نبايد از اينهمه عبرتهاي بجا مانده از ستيزهاي بيامان شيطان با خدا، درس بگيريم كه نبايد با عدالت شوخي كنيم؟!
ما كه اينهمه آموزش و آموزه و معيار و شاخص و مصداق و اينهمه دستاوردهاي شفاف و بيشائبه از فراز عملكرد علي و فرزندان معصوم وي(ع) و پيروان راستين آنان و اين اواخر از امام خميني(ره) داريم، آيا شايسته است كه با عدالت برخوردي صوري و ابزاري داشته باشيم؟! يقيناً شايسته نيست!
فرامرز حقشناس
١٦:٠٧ ٢٠/١٢/١٣٨٧