الگوي مصرف و تساويل* ابليس
در تفسير شريف الميزان، ذيل كريمههاي 10ـ25 (سوره مباركه اعراف)، يعني آيات مربوط به خودداري شيطان در مقابل فرمان خداي سبحان بر خاك افتادن وي در برابر آدم، رواياتي آورده شده است كه تأملبرانگيز است:
«و از رسول خدا (صلي الله عليه واله) نقل شده كه فرمود: شيطان در درون آدمي مثل خون جريان دارد، پس مجاري او را با گرسنگي تنگ كنيد.»
«در كتاب محاسن از حضرت رضا (عليه السلام) از پدران بزرگوارش از علي (عليه السلام) نقل شده كه در ضمن حديثي فرمودند: اما سرمة شيطان، خواب و شربتش، غضب و مكيدنيش، دروغ است.»
«در كتاب مجالس ابن الشيخ از حضرت رضا (عليه السلام) از پدران پزرگوارش نقل شده كه فرمودهاند: ابليس از زمان آدم تا زمان حضرت مسيح (عليه السلام) به سراغ انبيا (عليهم السلام) ميآمد و با آنان به گفتگو ميپرداخت، و از ايشان پرسش مينمود، و با هيچكدام به قدر حضرت يحيي مأنوس نبود. روزي يحيي بن زكريا به وي گفت اي ابامره مرا به تو حاجتي است، گفت تو بزرگتر از آني كه از من چيزي بخواهي و تو را رد كنم، مطمئن باش كه هر چه بخواهي دست رد به سينهات نميزنم. يحيي گفت دلم ميخواهد دامهايي را كه با آن بني نوع بشر را صيد ميكني به من نشان دهي. ابليس گفت: با كمال افتخار اطاعت ميكنم، و فردا آنها را به نظرت ميرسانم. صبح فرداي آن روز يحيي (عليه السلام) در خانه خود نشست و در انتظار وعده ابليس بود، و در خانه را محكم به روي خود بسته بود كه ناگاه ابليس از سوراخي كه در خانه او بود درآمد و در برابرش قرار گرفت. يحيي ديد كه ابليس از صورت، ميمون و از بدن، خوك است، شكاف چشمها و لبهايش برخلاف معمول از بالا به پايين و فواصل دندانهايش زياد و استخوان فك بالا و پايين او به هم چسبيده است، و ديد كه چهار دست دارد، دو دست در سينه و دو دست در شانه، غوزك پاهايش در جلو و انگشتان آن در عقب است. قبايي بر تن و كمربندي بر كمر دارد كه تارهاي آن رنگارنگ است، و در دست او زنگي بزرگ و بر سرش كلاهخودي است كه آهني شبيه به قلاب از آن آويزان است.»
يحيي (عليه السلام) از تكتك اين علائم و نشانهها و فلسفه و كاربرد هر كدام، از شيطان سؤال ميكند و شيطان پاسخ ميدهد كه مثلاً كلاهخود را براي در امان ماندن از نفرين مؤمنان استفاده ميكند و رنگها را براي آرايش زنان بكار ميگيرد و از آلات موسيقي براي كجا استفاده ميكند و ... تا اينكه سرانجام ميرسد به شخص خود.
«در اينجا يحيي به ياد خود افتاد و پرسيد آيا تاكنون هيچ به من دست يافتهاي؟ گفت نه وليكن در تو خصلتي است كه من آن را دوست دارم. پرسيد آن كدام است؟ گفت تو مرد پرخوري هستي و وقتي كه افطار ميكني سنگين ميشوي، و همين سنگيني تو را مقداري از نماز و شب زندهداري باز ميدارد، و من به همين خوشحال ميشوم. يحيي گفت حال كه چنين است من هم با خدا عهد ميبندم تا چندي كه زندهام هيچ وقت خود را از طعام سير نكنم. ابليس گفت: من نيز با خدا عهد ميبندم تا چندي كه زندهام نسبت به احدي خيرخواهي نكنم. اين بگفت و از نزد يحيي بيرون رفت؛ و ديگر به سراغ او نيامد.» (الميزان، ج 8، صفحات 79ـ80)
اين مطالب در تفسير روايي آيات مباركه ده تا بيست و پنج سورة اعراف آمده است و مرحوم علامه(ره) آن آيات را، در ابعاد مختلف، مورد تجزيه و تحليل قرار داده شصت صفحه از صفحات جلد هشتم الميزان (ترجمه فارسي) را به آن اختصاص ميدهند! و اين نشان از اهميت محوري موضوع است و موضوع اينكه، خداي سبحان دست به آفرينش انسان ميزند و از فرشتگان و ابليس ميخواهد كه آدم را سجده كنند. ابليس خودداري ميكند.
خداوند اين سرپيچي را پاسخ ميدهد و ابليس را رسوا ميسازد! ابليس دست به انتقام ميزند و با فريفتن و گمراه ساختن انسان، ميكوشد طرح آفرينش انسان را كه بفرموده خداي تبارك و تعالي، نيكوترين برنامه آفرينش خداست، به شكست و ناكامي بكشاند!
بدين ترتيب داستان آغاز ميشود! در گام اول و در مرحله آزمايشي، در بهشت اوليه آدم و حوا، شيطان پيروز و آدم شكست ميخورد! ظاهراً آدم در بهشت اوليه، نسبت به شيطان توجيه شده بود و اينكه مناسبات وي با جهان پيرامون به نحو كاملاً مردمسالارانه و بر مبناي بالاترين ميزان آزادي و اختيار برقرار شده بود؛ به جز آن شجره ممنوعه، هيچ چيزي براي آدم و همسرش ممنوع نشده بود!
شيطان دقيقاً از همين جا وارد شده با يك كار فرهنگي بسيار ظريف و حساب شده و كاملاً عملياتي كه منطبق بر تقاضاهاي قابل بروز و ظهور در وجود بشر بود، با وي تماس گرفت و طرح بحث نمود. شيطان آدم را نسبت به آن شجره ممنوعه حساس كرد و آنگاه سؤالاتي مطرح ساخت و از جمله اينكه به چه دليل تو (آدم) نبايستي به آن «درخت» نزديك شوي؟!
يك انتخاب و يك تجربه جديد؟! منتها نه براساس نيازهاي حقيقي بشر، بلكه به تسويل يك عامل خارجي! يعني آدم در بهشت اوليه، در يك وضعيت بهينه قرار داشت. آن وضعيت براي آدم و همسرش با كلمه و مفهوم بهشت توصيف شده است و بهشت يعني دنيايي سراسر آسايش و راحتي و سعادت و فارغ از كاستي و غم و اندوه!
چرا آدم به اين وضعيت آرماني بسنده نكرد؟ عليالظاهر تسويل شيطان موجب وسوسه آدم شد و آدم به قصد جاودانه شدن به شجره ممنوعه نزديك شد و بهشت را به «دو گندم» بفروخت!
در آيه 19 همين سوره ميفرمايد:
اي آدم، تو و همسرت در اين بهشت آرام گيريد و از هر چيز و هر جا خواستيد مصرف كنيد اما به اين «شجره» نزديك نشويد چرا كه موجب ستم ميشويد!
يعني خداي سبحان، وقتي كه آدم و همسرش را در بهشت اسكان داد، براي استمرار حيات آن دو، به آدم برنامه داد. اين اولين الگوي مصرف بود!
اما مباني اين الگو:
بهشتي بودن الگو،
رعايت منطقه يا مناطق ممنوعه، و
پرهيز از تبديل «تقاضا»هاي نو به نو و غالباً تسويلي به «نياز»هاي بشري
اگر آدم فقط و فقط به آن چيزهايي كه خداي سبحان در بهشت آفريده بود بسنده ميكرد و تحت تأثير تسويل شيطان قرار نميگرفت همواره در بهشت بود و كشور بهشت تمام نيازهاي بشري آدم و حوا را برآورده ميساخت!
خوردن گندم به اين دليل ممنوع شده بود كه موجب برافتادن لباس و آشكار شدن «سوآت» و بروز تقاضاي جديد ميشد كه در آن بهشت، عليالظاهر، برنامهاي براي آن پيشبيني نشده بود!
ابليس از همين جا وارد شد و در برابر نهي خداوند، به آدم توصيه كرد كه به شجره ممنوعه نزديك شو! ابليس تسويل بكار برد و اين طور جا انداخت كه خوردن ميوه آن شجره موجب جاودانگي آدم خواهد شد!
در اطوار ديگر از حيات بشر، بعد از هبوط آدم به زمين و استقرار وي در آن و افزايش نفوس و تشكيل اجتماعات بشري، باز خداي سبحان، در آيه 31، خطاب به وي ميفرمايد:
«اي فرزندان آدم! زينت و آراستگي خويش را نزد هر مسجدي اتخاذ كنيد و بخوريد و بياشاميد اما اسراف مكنيد زيرا خدا اسرافكنندگان را دوست ندارد.»
يعني «كلوا و اشربوا و لاتسرفوا» يك الگوي جاودانه الهي است كه اگر نوع بشر بدان پايبند باشد، همواره، هر وضعيت بهينه از حيات را ميتواند استمرار ببخشد و دچار هبوط و سقوط نگردد!
در مدل اوليه، در بهشت آدم و حوا، شجره ممنوعه، منطقه تسويل ابليس و موجب هبوط آدم بود. آثار آن براي آدم و همسرش فرو افتادن لباس و آشكار شدن «سوآت» و تبديل «وضعيت» و پشيماني آدم بود و ظهور توبه و...
در مدلهاي بعدي، منطقه يا مناطق تسويل، تحت عنوان اسراف به نوع بشر گوشزد گرديد و از وي خواسته شد كه در مصرف، اندازه نگهدارد! چرا كه عبور از اندازه يعني اسراف و اين كاري است شيطاني!
خداي سبحان، در آيات متعدد ضمن ابراز بيزاري از اسرافكاران، آنان را از فرعونيان و ياران جهنم ميشمارد و وعده هلاكت آنان را به مؤمنان ميدهد (براي تفصيل مراجعه كنيد به كريمههاي 141 انعام، 31 اعراف، 83 يونس، 9 انبياء، 43 غافر، ...)
يعني در الگو يا الگوهاي مصرف قرآني، وجوه افتراق با الگوهاي ديگر مصرف وجود دارد كه آن وجوه افتراق، مناطق اسراف است كه محلهاي تسويل شيطاني است. شاخصههاي اين منطق بروز تقاضاهاي جديد است به قصد ايجاد انحراف و ستمكاري و تمايزات طبقاتي و برتريجويي طبقه فرادست نسبت به طبقات فرودست و ترويج خصائل تكبر و خود بزرگبيني و استكبار و كنز زر و تشكيل زور و آرايش تزوير!
مرحوم «علامه» در تفسير شريف الميزان، در يك بحث مستوفا از قضيه خلقت آدم و تكبر ابليس در برابر وي و نقش ابليس در بيرون رانده شدن آدم از بهشت اوليه و داستان هبوط آدم به زمين و درگيري شديد ابليس با آدم در تمامي اطوار زندگي بشر بر روي خاك را بدين صورت جمعبندي ميفرمايد:
«در اين آيات و همچنين آيات قبل از آن كه راجع به داستان سجده و بهشت بود خطابهايي است كه اگر مورد دقت قرار گيرد و آنگاه در مقابل خطاباتي قرار داده شود كه در آيات راجع به همين قصه در ساير سورهها مخصوصاً در سوره «طه» است، و اين معنا هم ملاحظه شود كه سوره «طه» در مكه نازل شده و داستان سجده و بهشت آن اجمالي است از آنچه كه در اين سوره و در سوره «بقره» است كه در مدينه نازل شده، بدست خواهد آمد كه اين خطابات يعني خطاب «يا بني آدم» تعميم خطابهاي خصوصي است كه در آن آيات به خود آدم شده است. بلكه به بياني كه قبلاً گفته شد، اصل داستان مربوط به آدم است و در اين آيات به عموم فرزندان او تعميم يافته است.»
«اگر اين خطابها را از قصه مورد بحث انتزاع نموده، تعميم بعد از تخصيص آن را و همچنين تفريع احكام ديگري را كه بر آن شده در نظر بگيريم خواهيم ديد احكامي كه در اينجا به طور اجمال ذكر شده شرايع الهياي است كه بدون استثنا در جميع اديان الهي وجود داشته و نيز خواهيم ديد كلية مقدراتي كه انسان نسبت به سعادت و شقاوت و امثال آن دارد همه منتهي به اين داستان ميشود، و در حقيقت آنچه از اينگونه مقدرات براي بشر پش ميآيد حاصلي است كه از كشت آن روز درو ميشود، و آن داستان ريشه اين شاخ و برگها و فهرست اين تفاصيل است.»
مرحوم علامه براي نشان اهميت نقش شيطان در حيات بشر و جايگاه قرآني آن، ذيل تفسير كريمههاي (10ـ25) سوره اعراف گفتاري دارد درباره شيطان و عمل او:
«موضوع ابليس نزد ما امري مبتذل و پيش پا افتاده شده كه اعتنايي به آن نداريم، جز اينكه روزي چند بار او را لعنت كرده و از شرش به خدا پناه ميبريم و بعضي افكار پريشان خود را به اين جهت كه از ناحيه او است تقبيح ميكنيم. و ليكن بايد دانست كه اين موضوع، موضوعي است بسيار قابل تأمل و شايان دقت و بحث، و متأسفانه تاكنون درصدد برنيامدهايم كه ببينيم قرآن كريم دربارة حقيقت اين موجود عجيب كه در عين اينكه از حواس ما غايب است و تصرفات عجيبي در عالم انسانيت دارد چه ميگويد، و چرا نبايد درصدد برآييم؟ چرا در شناختن اين دشمن خانگي و دروني خود بياعتناييم؟ دشمني كه از روز پيدايش بيشر تا روزي كه بساط زندگيش برچيده ميشود بلكه حتي پس از مردنش هم دست از گريبان او بر نميدارد و تا در عذاب جاودانة دوزخش نيندازد آرام نميگيرد. آيا نبايد فهميد اين چه موجود عجيبي است كه در عين اينكه همه حواسش جمع گمراه كردن يكي از ماها است و در همان ساعتي كه مشغول گمراه كردن او است عيناً به همان صورت و در همان وقت سرگرم گمراه ساختن همه بني نوع بشر است؟ در عين اينكه از اشكار همه با خبر است از نهان آنان نيز اطلاع دارد، حتي از نهفتهترين و پوشيدهترين افكاري كه در زواياي ذهن و فكر آدمي جا دارد يا خبر است و علاوه بر اينكه با خبر است مشغول دسيسة در آن و گمراه ساختن صاحب آن نيز هست.»
«آيا تعجب در اين است كه ما چنين بحثي را عنوان كرديم و يا در اين است كه چرا مفسرين تاكنون اسمي از آن نبردهاند؟ و اگر هم احياناً متعرض آن شدهاند به پيروي از روشي كه دانشمندان صدر اول اسلام داشتهاند تنها متعرض اشكالاتي شده اند كه مردم عوام در برخورد با آيات اين داستان متوجه آن ميشوند، و در اين چهار ديواري هر طايفهاي بر آنچه فهميده استدلال و جنگ و جدال كرده و فهم طايفه ديگر را تخطئه نموده بر آن ايراد كرده و به شمارش اشكالات مربوط به داستان پرداخته است.»
«1ـ چرا خداوند ابليس را آفريد، او كه ميدانست وي چكاره است؟ 2ـ با اينكه ابليس از جن بود چرا خداوند او را با ملائكه محشور و همنشين كرد؟ 3ـ با اينكه ميدانست او اطاعتش نميكند چرا امر به سجدهاش كرد؟ 4ـ چرا او را موفق به سجده نكرد و گمراهش نمود؟ 5ـ چرا بعد از آن نافرماني او را هلاك نكرد؟ 6ـ چرا تا روز قيامت مهلت داد؟ 7ـ چرا او را مانند خون در سراسر وجود آدمي راه داده و بر او مسلطش كرده است؟ چرا ... »
اهمال و كوتاهي مفسرين در اين موضوع جدي و حقيقي، و بيبند و باري آنها در اشكال و جواب به حدي رسيد كه در جواب از اين اشكالات بعضي از آنان به خود جرأت دادند كه بگويند مقصود از آدم در اين داستان آدم نوعي است، و داستان يك داستان خيالي محض است. و يا بگويند مقصود از ابليس قوهاي است كه آدمي را به شر و فساد دعوت ميكند و يا بگويند صدور فعل قبيح از خداوند جايز است، و همه گناهان از ناحيه خود او است. و او است كه آنچه را خودش درست كرده خراب ميكند. و به طور كلي، خوب آن چيزي است كه او بخواهد و به آن امر كند و بد آن چيزي است كه او از آن نهي كند. و يا بگويند اصلاً آدم از زمرة پيغمبران نبوده و يا به طور كلي انبياء معصوم از گناه نيستند. و يا قبل از بعثت معصوم نيستند و آدم آن موقع كه نافرماني كرد مبعوث نشده بود و يا بگويند همه اين صحنهها براي امتحان بوده است.»
«بايد دانست تنها چيزي كه باعث بيفايده بودن اين مباحث شده اين است كه اين مفسرين در اين مباحث بين جهات حقيقي و جهات اعتباري فرق نگذاشته و مسائل تكويني را از مسائل تشريعي جدا نكردهاند. و بحث را در هم و برهم نموده، اصول قراردادي و اعتباري را كه تنها براي تشريعيات و نظام اجتماعي مفيد است در امور تكويني دخالت داده و آن را، حكومت دادهاند.»
پس از اين پرسشها و مقدمات، مرحوم علامه(ره) تفصيلاً به بحث مسأله شيطان پرداخته بر پايه مباني ديني و حقايق تكويني، براي تمامي ابعاد محتمل «مسأله» جوابهاي قرآني و منطقي ارائه ميدهد. ايشان موضوع شيطان را يك موضوع محوري و از حقايق عالم وجود ميداند و معتقد است بدون توجه به آن و شناخت عميق از نقش و ارتباطات و مناسبات ميان شيطان و انسان، هرگونه برنامه و راهكار براي بهبود زندگي بشر و حل مسائل و مشكلات پيشاروي وي به نتيجه مطلوب نخواهد رسيد. (براي مطالعه بيشتر، مراجعه كنيد به تفسير الميزان، جلد 8، مباحث مربوط به شيطان.)
اما بحث مربوط به الگوي مصرف و نقش تخريبي شيطان در الگوي مصرف قرآني، كه معمولاً از طريق ترويج مظاهر اسراف و نابودي منابع و ايجاد فاصله طبقاتي و اشاعه فحشاء و بيكاري و توليدات مضر و فسادآور و هوسآفرين و ... صورت ميپذيرد، امروزه روز اين بحث صورتهاي كاملاً تازه و متفاوتي به خود گرفته است. و اگر امروزه بحث اصلاح الگوي مصرف در محافل و در رسانهها مطرح ميشود، بيشتر ناظر به اين صورتهاي جديد از الگوي مصرف است تا الگوي كاملاً فطري و شفاف و قرآني و قابل فهم همگاني!
امروزه روز الگوي مصرف يعني الگوي مصرف بنزين، الگوي مصرف برق، الگوي مصرف آب، الگوي مصرف هوا، الگوي مصرف طبيعت، الگوي مصرف كتاب، الگوي مصرف ...
و اين الگوهاي مصرف همه در متني پيچيده از مناسبات و روابط و الزامات و بايد و نبايدها و ... جوامع صنعتي كنوني مطرح است و هر يك از اين الگوها به انبوهي پايانناپذير از عوامل و عناصر و معلومات و مجهولات گره خورده است كه غالباً اصلاح الگو را اگر نه غيرممكن، دست كم، بسيار دشوار ميسازد. و اينها همه از تبعات اين نوبت از تطور تاريخ حيات بشر است! كه اصطلاحاً عصر استيلاي تكنولوژي بر زندگي بشر نام گرفته است! و صد البته در اين مرحله نيز باز شيطان جايگاه خاص خود را داشته مشغول انجام «وظايف خاص خويش» ميباشد!
تقريباً ربع قرن پيش، يعني در سال 1985، در تسوكاباي ژاپن، سومين نمايشگاه دستاوردهاي تكنولوژيك برگزار شد. 47 كشور از جمله ايران در اين نمايشگاه شركت كردند. يك هيأت از صاحبنظران ايراني «براي عبرتآموزي» از اين نمايشگاه بازديد كردند و حاصل كار خود را به صورت مجموعه مقالات در كتاب «تكنولوژي فردا و فرداي تكنولوژي» منتشر كردند.
در اين كتاب مقالهاي است با حال و هواي نظري و فلسفي و كلامي و مكتبي تحت عنوان صناعت و قناعت ـ تأملاتي در بدي و نيكي نظام تكنيكي، به قلم دكتر سروش كه به اندازه يك سوم كتاب را به خود اختصاص داده است! كتاب شامل نه مقاله و 155 صفحه است.
اين مقاله را، سروش، در زماني كه هنوز از بهشت انقلاب اسلامي به دارالبوار غرب هبوط نكرده بود، نوشته است و در آن مبسوطاً به مسائل بسياري از جمله مباني تكنولوژي جديد، نسبت انسان غربي با آن، نسبت انسان شرقي با آن، چرايي و چگونگي و هويت انساني تكنولوژي جديد و تفاوت و يا تفاوتهاي آن با صنعت ماقبل مدرن، ويژگيهاي تكنولوژي جديد، افتراق انسان غربي با تكنولوژي غربي و متفاوت بودن احكام فلسفي و اخلاقي هر كدام، تكليف ما در برابر تكنولوژي جديد، ... پرداخته است!
سروش ابتدا به غرفهها نظري اجمالي مياندازد و در مورد انگليسيها مينويسد: «انگليسيها هم مانند هميشه، متكبرانه و بزرگمنشانه، تعبيههاي چندي كرده بودند و بيننده را بدين وهم ميافكندند كه گويي گوي سبقت از ديگران ربودهاند.»
در مورد ايران آورده است: «غرفه ايران، فضايي روحاني داشت و به تازه وارد آواز ميداد كه پاي در سرزمين مقدس نهاده است. هويت فرهنگي اين مرز و بوم را عالمان و صنعتگران و فيلسوفاني بنا كرده بودند كه نامها و آثارشان بر ديوار به چشم ميخورد. توبهاي كه تاريخ ايران از نظام پليد شاهنشاهي كرد و غسلي كه به آب انقلاب برآورد و نعمتي كه در ظل جمهوري اسلامي ايران نصيب او شد تكمله گوياي اين هويت بود آرامشي در غرفه بود و سِلم و حِلمي را القا و الهام ميكرد كه به واقع از روح اسلام بر ميخيزد، ...»
پس از اين بحثهاي مقدماتي، مقاله وارد مباني نظري تكنولوژي جديد ميشود و مباحث چندي را به نقد و نقادي ميكشد و سرانجام با تفكيك انسان صانع از موجود مصنوع، مينويسد:
«سرعتگرايي، رقابتافزايي، قناعتكشي، تقدسزدايي، غفلتآفريني، محيطآلايي، زيادتطلبي، بيدار كردن هوس الوهيت، آتش طمع افروختن، آدمي را از خود بيگانه كردن، به شهوات خفته دامن زدن، اشتهاهاي كاذب آفريدن، قدرتهاي مهيب ويرانگر در دست نااهلان نهادن، آدمي را به خدمت خود گرفتن، طبيعت را مكيدن و تفاله كردن، ... از اوصاف و عيوبي است كه براي خود تكنيك برشمردهاند و همه آنها را كم و بيش ميتوان به چشم ديد و يا به عقل استنباط كرد، ...»
«مقاله» ضمن برشمردن برخي فايده ها براي تكنولوژي جديد، اما همچنان عيوب آن را ويرانكننده، خانمان برانداز و شيطاني ميداند و ميآورد:
«هوس جلو زدن از طبيعت و سبقت گرفتن بر خدا، اينك صنعتگران را سخت پويا و مست كرده است. و اين رقابت هم اينك مانند هر رقابت ديگري، به خودي خود، هدف شده است. مهار طبيعت، البته توهم اقتدار مطلق را هم قوت ميبخشد و غفلت و اعراض از حق را در دل مينشاند...»
و اين البته همان صفات شيطان است و تكنولوژي جديد به رغم اين توصيه كه آن از مظاهر طبيعي حيات اجتماعي بشر است، نميتوان آن را نتايج و دستاوردهاي برنامه الهي حيات بشر دانست كه مثلاً در تورات يا انجيل يا قرآن يا در هر كتاب آسماني ديگر توصيه شده است!
بدين دليل پيشنهاد «مقاله» اينست كه راه مقابله با اشتهاي سيريناپذير و فسادآور و تباهكننده عالم و آدم تكنولوژي جديد، پناه بردن به حصار قناعت است و مقاله بحث مبسوطي در مزاياي قناعت و نتايج و آثار آن كه همانا عزت و بينيازي باشد ارائه ميدهد. آيا اين راهحل پاسخ مناسبي براي اين تكنولوژي شيطاني هست يا خير بماند براي «وقت دگر»!
حسن ختام اين نوشتار حكايتي از شيخ اجل سعدي در باب الگوي مصرف:
«يكي از حكما پسر را نهي همي كرد از بسيار خوردن كه سيري مردم را رنجور كند. گفت: اي پدر گرسنگي خلق را بكشد. نشنيدهاي كه ظريفان گفتهاند به سيري مردن به كه گرسنگي بردن؟ گفت: اندازه نگه دار. (كلوا و اشربوا و لاتسرفوا)»
نه چندان بخور كز دهانت برآيد نه چندان كه از ضعف جانت برآيد
با آنكه در وجود طعام است عيش نفس رنج آورد طعام كه بيش از قَدَر بود
گر گُلشكر خوري به تكلّّف زيان كند ور نان خشك دير خوري گُلشكر بود
فرامرز حقشناس
* تسويل: ترغيب ، اغوا و فريب
١٧:٢٧ ٢٥/٠١/١٣٨٨