حضار* محترم !جلسه بعد هفتاد سال ...
به مناسبت دوم ارديبهشتماه، سالروز انقلاب فرهنگي
پرده اول
اوايل بهار سال 1359 است. قرار است جلسهاي برگزار شود. محل جلسه را در دانشگاهي گذاشتهاند كه براي دانشجويان ساير دانشگاهها نزديك و قابل دسترس باشد.
پيام نوروزي «امام» محور جلسه است. خواهران و برادران، همگي، شور و حالي دارند. انگار قرنها منتظر چنين پيامي بودند.
اندك اندك بر تعداد حاضران افزوده ميگردد و فضاي جلسه انباشته از قيل و قال و اظهارنظر ميشود. هستند تك و توك افرادي كه دغدغه دارند. نگران لو رفتن «برنامه»هايند!
سرانجام جلسه كارش را آغاز ميكند. برادر قبادياني اداي رئيس رؤساي جلسهها را در ميآورد. با صاف كردن سينه و در كردن سرفهاي، بسمل ميگويد. مقدمهاي ارائه ميكند و شان تشكيل نشست را توضيح ميدهد.
برادر قبادياني تا ميخواهد وارد پيام نوروزي «امام» شود، از ميان جمعيت، فريادي بلند ميشود:
برادر قبادياني! اول اجازه بدهيد براي آشنايي، برادران و خواهران خودشان را معرفي كنند!
برادر فلاحنژاد است! آدم تندي است اما پاك و مخلص و بيرياست! حرفش، ظاهراً، بيربط نيست؛ اما ممكن است بعضيها نخواهند اين طوري، جلو جمع، قضايا خيلي باز شود!
جلسه شلوغ ميشود و هر كس اظهارنظري ميكند بي آن كه نياز ببيند به اظهارنظر ديگران گوش دهد. چند دقيقهاي، اين وضع، ادامه پيدا ميكند. سرانجام يكي كه صدايش رساتر است داد ميزند:
برادران ساكت!
سكوت برقرار ميشود! همان صدا دعوت ميكند: برادر قبادياني ادامه بدهيد!
برادر قبادياني: بله عرض ميكنم كه حضرت «امام» در پيام نوروزيشان تكليف همه را روشن كردهاند. خواهران و برادران حتماً پيام را گوش كردهاند! ما امروز اينجا جمع شدهايم تا در مورد اين پيام صحبت كنيم.
سكوت سنگيني بر فضاي جلسه سايه مياندازد. برادر رحيمياني در ضلع شمالي سالن، رو به قبله، نشسته زيرلب چيزي ميگويد. شايد سبحان الله سبحان الله ميگويد. اما از وجناتش برميآيد كه آماده است سخنراني غرايي ارائه دهد.
آن طرفتر، برادر سيدابوالفضل نشسته كه معمولاً ابوالفضل صدايش ميزنند. او به سبك معلمان صحبت ميكند. بعد از ايشان صدرالدين صدر نشسته است و بعد ملكوتيان و بعد واعظيان و بعد قرنفليان و بعد عبدي و بعد مظفرزاده و بعد ...
در سمت چپ سالن خواهران نشستهاند و بيشتر گوشند تا اظهار مطلبي يا اظهارنظري و يا ...!
سكوت ثانيهها طول ميكشد و همه را آزار ميدهد. بالاخره برادر رحيمياني برميخيزد. سينه را صاف ميكند:
بسم الله الرحمن الرحيم و بِهِ نستعين! خدمت برادران و خواهران خير مقدم عرض ميكنم. من حاشيه نميروم. البته نظر خودم را اعلام ميكنم. من ميگويم كه بايد دانشگاهها را تعطيل كرد. حالا چرا، خوب اين بحث دارد و مفصل است! ما اول بايد بستن دانشگاهها را بپذيريم آن وقت بحث جاي خودش!
برادر رحيمياني هنوز به تمام و كمال ننشسته بود كه برادر آخوندزاده بلند ميشود و شروع به صحبت ميكند:
همان طور كه برادر رحيمياني گفتند بايد دانشگاهها را تعطيل كرد. دلايل و توجيهات اين كار را امام فرمودهاند. ما نبايد در تشخيص صحيح امام چون و چرا داشته باشيم. اگر تو اون مسيرها بيفتيم، كشور ضرر ميكند!
بعد يك دور تك تك چهرهها را از نظر ميگذراند و مينشيند.
برادر وكيلياني، از يكي از دانشگاههاي صنعتي، به سبك و سياق آدمهايي كه معتقدند دين اسلام با علم جديد هيچ سرناسازگاري ندارد، شروع به سخنراني ميكند:
ببينيد برادران، ما نبايد عقلمان را تعطيل كنيم. امام فرمودند ما هم ميگوييم سمعاً و طاعةَ! اما بياييد مسأله تعطيلي دانشگاهها را بررسي كنيم و فوايد و مضار اين حركت را احصاء نماييم. اگر دانشگاهها تعطيل شوند، كشور ضرر ميكند. ما در دنيا كم دشمن نداريم. اگر دانشگاهها تعطيل شوند بلافاصله راديوها و رسانهها دست ميگيرند كه اينها با علم و صنعت مخالفند. اينها با پيشرفت و دنياي مدرن مخالفند. اينها فناتيك و متعصبند و ميخواهند برگردند به هزار و چهارصد سال قبل!
برادر مظفرزاده جوش ميآورد! نميگذارد برادر وكيلياني بيش از اين داد سخن دهد. داد ميكشد:
آقاي وكيلياني! آقاي وكيلياني! عزيز من! اين حرفها چيه كه شما تحويل خلق الله ميفرمايي! مگر اين مزدوران ميگذارند كه دانشگاه كارش را ادامه دهد و باز باشد؟ كسي مخالف دانشگاه نيست! مگر امام مخالف دانشگاه است؟ منتها شما ميبينيد كه اين تفالهها نميگذارند! خوب عدهاي هم گول ميخورند و پشت سر اينها راه ميافتند!
باز يك نفر از ميان جلسه فرياد ميزند و از برادر قبادياني ميخواهد كه جلسه را اداره كند.
برادر قبادياني دخالت ميكند و همه را به صبر و آرامش دعوت ميكند :
برادران و خواهران صلواتي مرحمت كنند! جمعيت يك صدا و بلند صلوات ميفرستند. اللهم صل علي محمد و آل محمد!
يكي از خواهران ادامه ميدهد: و عجل فرجهم!
برادر قبادياني مجدداً طرح بحث ميكند و از حاضران ميخواهد كه در مورد تعطيل كردن دانشگاهها نظر بدهند! و ادامه ميدهد:
ببينيد برادران ما ميخواهيم دانشگاهها را تعطيل كنيم تا اين اتاقهاي جنگ در دانشگاهها كه توسط تودهايها، ماركسيستها، غربزدهها و ساير جيرهخواران شرق و غرب درست شده، تعطيل شود و اينها بروند سراغ كارشان! وقتي دانشگاه آرام شد ميتواند مجدداً باز شود و به كارش ادامه دهد. همان طور كه امام فرموده دانشگاهها بايد در خدمت اسلام و مردم باشند. همين!
يكي در ميان جمع تكبير ميگويد. حاضران يكصدا و بلند فرياد ميكشند: الله اكبر! الله اكبر! خميني رهبر!
سكوت جلسه را فرا ميگيرد. گويي تعطيل كردن دانشگاهها به تصويب نمايندگان دانشگاهها رسيده است. اكثريت احساس رضايت ميكنند. بعضيها هم جابجا ميشوند و خود را آماده ميكنند كه جلسه را ترك كنند. ناگهان از ميان خواهران، خانمي با حجاب اما بدون چادر، از جا بلند ميشود و صحبت ميكند:
من پيشنهاد ميكنم كه نمايندگان حاضر در جلسه به راهكار سومي فكر كنند! نه تعطيلي كامل دانشگاهها و نه ادامه كار دانشگاهها بدون هر گونه چارهانديشي براي مسائل و مشكلات موجود! من راه سوم را پيشنهاد ميكنم. بياييد در حالي كه دانشگاهها، در همين وضعيت حاضر، به كارشان ادامه ميدهند با تشكيل هستههايي متشكل از دانشجويان و استادان مسلمان، براي مشكلات و مسائل پيش آمده راهكار بدهيم، البته راهكار برخاسته از داخل اين جمع نه دستوري و از بالا به پايين. بلكه بنحو دموكراتيك و از بدنه دانشجويي به بالا! من ميگويم كه راهكار پايدار ...
كم كمك پچپچها شروع ميشود. بيشتر حاضران شگفتزده مينمايند. از لابهلاي همهمهها، به راحتي، اين جملات تشخيص داده ميشود:
اين از كجا پيدا شده! يارو مشكوك ميزنه! پس ما اينجا سر بيصاحب ميتراشيم! اين خانم از مرزهاي «شمال شرقي» وارد كشور شده! ...
دفعتاً صداي غرايي حاضران را شوكه ميكند. برادر درولياني است. درولياني خطاب به خانم كرده سؤال ميكند:
خواهر مجاهد منش! آيا شما اطلاع داريد كه در چين و كوبا و الجزاير و ... هم انقلاب فرهنگي اتفاق افتاده است؟ و تا آنجا كه من ميدانم در آنجاها اين حركت از پايين به بالا و يا به نحو دموكراتيك صورت نپذيرفته است. من فكر ميكنم اين حق مسلم يك انقلاب است كه براي تحقق اهداف خويش در ابعاد و حوزههاي مختلف جامعه، برنامههايي را اجرا كند! اين حق در فرآيند انقلاب، توسط مردم به رهبري انقلاب داده شده است. من فكر ميكنم كه انقلاب فرهنگي هم به يك معنا موجد انقلاب اسلامي است و هم به يك معنا مولود انقلاب اسلامي است و اگر كسي عليالخصوص، ما دانشگاهيان، با بصيرت و تدبر به آنچه در ايران اتفاق افتاده نگاه كند، تقارن انقلاب اسلامي و انقلاب فرهنگي را بسيار منطقي و كاملاً معقول ميبيند. البته هر كسي مختار است نظر خودش را داشته باشد. والسلام
برادر درولياني خطاب به حاضران اداي احترام ميكند و مينشيند.
برادر قبادياني مجدداً مقام رئيس جلسه را احراز ميكند و خطاب به حاضران:
برادران و خواهران آرامش خود را حفظ كنند و درباره پيام نوروزي حضرت امام و نحوه اجراي اين پيام در دانشگاه ها صحبت كنند.
جلسه آرام ميشود. خواهر مجاهدمنش جلسه را ترك ميكند. همزمان دو سه نفر ديگر از جلسه خارج ميشوند. يكي از حاضران كنايه ميزند:
خواهران و برادران غصه نخورند زمين خدا خالي از حجت نميماند!
سپس چند نفر از نمايندگان دانشگاههاي مختلف اجازه ميگيرند و صحبت ميكنند. از دانشگاه علم و صنعت، برادر زهراييان چنين آغاز سخن ميكند:
سلام عليكم و رحمت الله و بركاته! من با فرمايشات برادران و خواهران موافقم. منتها نگرانيم اين است كه تعطيلي دانشگاه ممكن است براي دولت دردسرهايي درست كند. ممكن است دولت نتواند در برابر مجامع بينالمللي پاسخگو باشد. اساساً اين سؤال مطرح شود كه در ايران در زمينه آموزش عالي و دانشگاهها پاسخگو كيست؟! آيا يك عده دانشجو ميتوانند پاسخگو باشند؟!
يكي از ميان جمع وسط صحبتهاي برادر زهراييان ميدود و ميگويد: آقا نگران كارشه!
ساعت از چهار هم گذشته است. بيرون سالن درختان كاج و كتابخانه دانشگاه به آسمان نگاه ميكنند. در خيابان اصلي دانشگاه كه در دو طرف آن دانشكدهها به صف ايستادهاند بر تنه درختي تصويري از امام، باشكوه تمام به چشم ميخورد و همه ايمان عالم را به بيننده القا ميكند. لكههاي ابر از غرب به شرق در حركت است. شايد باراني در راه باشد. وقت فضيلت نماز ظهر به اميد اينكه جلسه تا ظهر تمام ميشود فوت شده است. حاضران حتي نهار هم نخوردهاند. همه منتظر جمعبندي جلسه و تصميمگيري نهايياند. پيشنهاد ميشود كه گروهي تعيين شوند تا اظهارات و نظرات نمايندگان دانشگاهها را بررسي كنند و تصميم بگيرند. اعضاي گروه هم تعيين ميشوند و سپس در حالي كه جمعيت صلوات ميفرستند، جلسه را ترك ميكنند!
پرده دوم
مرداد سال 1376 است. دوستان در حيات ساختمان باشگاه دانشگاه علوم پزشكي تهران نشستهاند. بلوار كشاورز با آن چمن و درختان هميشه سبزش، از چند قدمي، چشم را نوازش ميدهد. كمي دورتر، پارك لاله و آن مناظر زيبا و سپس در دور دستها البرز و دماوند و ... ايستادهاند.
تقريباً يك نسل از انقلاب فرهنگي گذشته است. با آن كه خيلي چيزها تغيير كرده اما حال و هواي جلسه، همه را به ياد آن روزها مياندازد.
در جنوب شرقي حيات؛ ميز بزرگي قرار دارد. با صندليهاي زياد و با فاصله بسيار كم از يكديگر. بر روي ميز ظرفهاي بزرگي از ميوهجات چيده شده است و پيش دستيها و كارد و چنگالها و ... افرادي هم مأمورند كه پذيرايي كنند. شيريني و شربت هم همه جا فت و فراوان عرضه ميشود.
هوا آهسته آهسته خنك ميشود و تاريك. دوستان اندك اندك از راه ميرسند. دم ساختمان افرادي از آنان استقبال ميكنند. با آنكه افراد دور ميزهاي مختلف مينشينند اما دور اين ميز بزرگ كساني مينشينند كه گويي سالها همديگر را ميشناسند. آقايان دكتر قبادياني، دكتر رحيمياني، دكتر رحمتيان، دكتر زهراييان، دكتر آخوندزاده، دكتر واعظيان، دكتر قرنفليان، دكتر ملكوتيان، دكتردرولياني ، دكتر ... همگي دور اين ميز بزرگ نشستهاند و گرم احوالپرسي و خبر احوال گرفتن از يكديگر! و اين كه در كدام كشور بودهاند و اكنون در كجا مشغولند. و چقدر حقوق ميگيرند و چند مقاله نوشتهاند و چند كتاب ترجمه كردهاند و چه مناسباتي در سازمانها و وزارتخانهها به هم زدهاند و ...
- دكتر واعظيان خطاب به دكتر قبادياني ميپرسد: شما در كدام دانشگاه مشغوليد؟
- تربيت مدرس
- فقط تدريس ميكنيد؟
- بله، البته دانشجو هم دارم!
و توضيح ميدهد كه منظورش هدايت پاياننامههاي دانشجويي است.
- آب و نان دار است؟
- ما دنبال مال دنيا نيستيم!
- خوب مقاله چه داريد؟
- چندتايي داريم! چاپ شده است! چند تايي ...
- ميدانم بابا ميدانم! ISI !
- دكتر واعظيان خطاب به دكتر زهراييان، شما كجاييد آقاي دكتر؟
- علم و صنعت!
- شنيدهام حسابي در ميان پروژهها و بودجهها غلت ميزني! آقاي دكتر يك گوشه چشمي به ما هم بينداز! پست هم كه داري!
- پست كجاست همهاش دردسره ! اي كاش وضع شما را داشتم و دانشگاه بود و تحقيق و مقاله و ارتقاء! بگذريم!
چند دقيقهاي سكوت برقرار ميشود و دوستان مشغول خوردن شربت و بستني و پوست كندن ميوه و صرف چاي ميشوند.
دكتر ملكوتيان از وضع نابسامان وزارت علوم گله ميكند و همين طور نظراتي راجع به عملكرد شوراي عالي انقلاب فرهنگي دارد و ساير نهادهاي فرهنگي و پژوهشي كشور.
دكتر رحيمياني وارد گفتگو ميشود و خطاب به جمع ميگويد:
آقاي دكتر باز همان حرفهاي دهه شصت را ميزند. بابا تو كه رفتهاي انگليس و دكتر شدهاي بايستي يك خرده از عواميگري فاصله بگيري! امروز دنيا عوض شده است! حتي نسل دوم هم ديگر گوشش بدهكار حرفهاي ما نيست! شما اگر بخواهي ديگران به شما گوش بدهند بايد با حساب و كتاب و منطق وعقل و بررسي و تحقيق صحبت كني! شما در همان انگليس خراب شده ببينيد راجع به فرهنگ و مردم و ارزشها و عادات و علوم و فنون و اين قبيل مسائل چقدر كار شده و چقدر مقاله و كتاب نوشتهاند و حتي در مورد انقلاب فرهنگي ايران يا چين يا ...
دكتر آخوندزاده حرف دكتر رحيمياني را قطع ميكند:
ببين آقاي دكتر! اينها باعث نميشود كه شما عدم كارآيي وزارت علوم را كنار بگذاري يا راجع به پژوهش كشور و يا راجع به بودجه 2/0 درصد تحقيقات صحبت نكني! ما بايد همه اينها را به ارزيابي و نقادي بگذاريم. ما راهي نداريم جز اينكه كشور را وارد شاهراه علم و تحقيق كنيم.
دكتر قرنقليان:
و صدالبته فناوريهاي نو! من كاملاً با نظرات آقاي دكتر موافقم! امروز ما نميتوانيم به آن ايدههاي سال 59 بازگشت نماييم! البته من نميخواهم مثل بعضيها از گذشتهها عذر تقصير داشته باشيم! گذشته بخشي از تاريخ است. نميشود بخشي از تاريخ را ويران كرد و سياهچاله درست كرد. من آقاي نجفياني را تحسين ميكنم كه در جواب ندامت پيشهاي قد علم كرد و از همه آنچه در جريان انقلاب فرهنگي رخ داده بود دفاع كرد.
دكتر رحمتيان وارد گفتگو ميشود و ميپرسد:
آيا شما قبول داريد كه ما در سال 59 تصور درستي از انقلاب فرهنگي نداشتيم؟ آيا شما قبول داريد كه ما مشكلات اسلامي شدن دانشگاه را، به خوبي، احصاء نكرده بوديم؟ آيا شما قبول داريد كه ستاد و اعضاي آن خيلي با بچه ها چفت نبودند؟ آيا شما قبول داريد ...
دكتر درولياني سينه صاف ميكند و ميگويد:
آقايان اجازه بدهيد! شما طوري صحبت ميكنيد كه انگار انقلاب فرهنگي را شما چند نفر انجام دادهايد! بابا انقلاب فرهنگي ايران را پير جماران، امام خميني فكر كرد، اعلام نمود و سپس به طور پيوسته و يك نفس هدايت كرد! من هنوز او را با شكوه و عظمت خدايي و اَهورايي بر ستيغ دماوند، استوار ميبينم كه با سروش آسماني خود مژده ميدهد:
اگر بخواهيد ميتوانيد!
دكتر قبادياني:
آقاي دكتر تند نرو! والله امروز گوش كسي بدهكار اين شعارها نيست! اما من شخصاً، با تمام وجود، به آن اعتقاد دارم! امروز ديگران از ما حرف حساب ميخواهند. حتي نسل دوم انقلاب، ما را با انواع و اقسام سؤالات بمباران ميكند! من ميبينم كه نسل دوميها از ما فاصله گرفتهاند. من ميبينم كه گسست نسلي دارد اتفاق ميافتد. نسل اول و نسل دوم همديگر را درك نميكنند و اين بحران فرهنگي جامعه است!
مهندس دانشور وارد ميشود و آقايان از جايشان بلند ميشوند و چاق سان پاق سان ميكنند و آقاي دانشور با همگي دست ميدهد و با بعضيها روبوسي ميكند و چيزهايي هم، به شوخي، رد و بدل ميكنند. آقاي دانشور مينشيند و ديگران هم مينشينند.
دكتر قبادياني:
آقاي مهندس شما بفرماييد! دوستان يكصدا ميخندند. دانشور دستپاچه ميشود:
نه آقاي دكتر شما بفرماييد. ما گوش ميكنيم! دوباره قيل و قال شروع ميشود و هر كسي چيزي ميگويد. تازه مهندس دانشور متوجه ميشود كه ماجرا چيست!
البته خودش را نگه ميدارد. وارد صحبت نميشود. منتظر ميماند تا همه صحبت كنند. تجربه سالها به او آموخته است كه تا در مجلسي دكتر حضور دارد مهندس نبايد در صحبت پيشقدم شود!
بالاخره وقتي همه صحبت ميكنند و جلسه چند دور به خود ميپيچد و باز ميشود و اندك اندك جمع خسته ميشوند مهندس دانشور اجازه ميگيرد كه سؤالي مطرح كند. دوستان به خيال اينكه سوژهاي پيدا شده كه موجبات فرمايش دوستان ميشود و هر كدام ميتواند شانس خود را در ارائه يك جواب كاملاً علمي و مبتني بر آخرين دستاوردهاي پژوهشي و تحقيقاتي و نتايج همايشهاي ملي و بينالمللي امتحان كند با استقبال فراوان و يكصدا ميگويند:
آقاي مهندس بفرماييد!
مهندس دانشور:
من در ميان فرمايشات دوستان مطالب ارزشمند فراواني شنيدم و استفاده كردم. اما يك مطلب در ميان فرمايشات بود كه برايم از حساسيت فراواني برخوردار است و آن بحران فرهنگي جامعه و انقطاع نسلي است!
در اينجا دوستان حرف مهندس را قطع ميكنند و هر يك با شتاب و پيشي گرفتن از ديگري با تكرار فشرده مطالب قبلي خود، كوشش ميكند كه اين انقطاع نسلي را به خود منتسب كند و مجدداً اعلام خطر نمايد!
مهندس دانشور با تمام بردباري سخنان آقايان دكتر زهراييان، دكتر قرنفليان، دكتر رحمتيان، دكتر رحيمياني، دكتر قبادياني، دكتر ... را گوش ميكند و آنگاه بار ديگر ادامه سؤال خود را پي ميگيرد:
من سؤالم اينست و خواهش ميكنم كه اجازه بدهيد من تا آخر سؤالم را مطرح كنم! سؤالم اينست كه اين بحران فرهنگي و گسست نسلي از جانب كدام نسل ايجاد شده است؟ از جانب نسل اول كه ما باشيم يا نسل دوم كه فرزندان ما باشند؟
اما در مورد نسل دوم! آيا ويژگيهاي اين نسل با ويژگيهاي نسل اول تفاوت كرده است؟ آيا اينان مثل ما آرمانخواه نيستند كه هستند؟! اينان به شدت از تبعيضها و ناهنجاريهاي اجتماعي رنج نميبرند كه ميبرند؟! اينان عاشق خدمت به مناطق محروم؛ عاشق ارزشهاي ملي و تاريخي و فرهنگي و هنري و... نيستند كه هستند؟! اينان ...
من هر چه فكر ميكنم كه اين نسل چه كم و كسري نسبت به نسل قبل دارد چيزي پيدا نميكنم. اما نسل اول از بسياري از آرمانهاي خود دست كشيده و از مصالح جمعي به سمت منافع فردي انتقال پيدا كرده است. به جاي اين كه خانه ميهن را آباد كند خانه خود را آباد ميكند! البته اينهم كار بدي نيست. و اي بسا منجر به آباد كردن ميهن گردد. صد البته با تأخير! خوب با اين حساب اين گسست نسلي ظاهراً از جانب ما بوده است! يعني ما نسل دوم را رها كردهايم البته با هدف جبران مافات!
مهندس دانشور نفسي تازه ميكند. دكتر مظفرزاده يك ليوان آب تعارف ميكند، مهندس دانشور آب را تا نصف ليوان مينوشد و بعد خطاب به جمع ميپرسد:
دوستان! آيا شما عرايض اين حقير را قبول نداريد؟
سكوت سنگيني بر ميز بزرگ سايه ميافكند و اين وضعيت نزديك بود خيلي طولاني شود كه سيني شربت از راه ميرسد و تعارف و بفرماييد! بفرماييد! سكوت را در هم ميشكند.
دكتر درولياني براي عوض كردن بحث ناگهان ميپرسد:
آقايان! آيا خانم مجاهدمنش يادتان ميآيد؟! راستي كسي از ايشان خبري دارد؟ سؤال غافلگيركنندهاي است و چرا خانم مجاهدمنش؟! آن روز سال 59 خيليهاي ديگر هم صحبت كردند!
دكتر قبادياني به داد دكتر درولياني ميرسد و پيشنهاد ميكند كه بحث جديدي را شروع كنند و دوستان شروع ميكنند از يكديگر آدرس و تلفن و موبايل و ... گرفتن و بحمدالله فضاي سنگين تكليف مدار دهه 60 به فضاي دانشمدار دهه هفتاد تبديل ميشود.
پرده سوم
بدرستي معلوم نيست چه روزي از چه سالي است. قرار است دوستان در يك سالني كه باز معلوم نيست در چه ساختماني است و مربوط به كدام دانشگاه است، جمع شوند. هوا بشدت سرد است. بيرون باد سرد گزندهاي شاخههاي درختان سرو و كاج را آزار ميدهد. خورشيد در ميان ابرهاي تيره مهاجم غرق ميشود و باز سر برميآورد و نور بيرمقي را در آسمان ميپاشد. آدمها، همه جا، باشتاب در رفت و آمدند و خود را تا جايي كه توانستهاند پوشاندهاند.
بالاخره در سالن باز ميشود. هواي سالن هم مثل هواي بيرون سرد و زمهرير است. گويي هيچ چيز در سالن وجود ندارد: چراغي ، بخاريي، ...
دوستان آرام و افسرده و تك تك وارد سالن ميشوند. اما چهره هيچكدام مشخص نيست. چهرهها در مِه نفسهاي سرد ديگران كه مثل ابري فضاي سالن را پوشانده است، تيره و مبهم است. عجيب اين كه هيچكس با ديگري صحبت نميكند و حتي سلام نميگويد. اما هر كدام در حالي كه پالتوي ضخيمي پوشيده دكمههاي آن را تا زير گلو بسته و با يقههاي كلفتش گوشهاي خود را پوشانده و كلاهي هم بر سر گذاشته آرام و ساكت و با گامهاي سرد و سنگين سالن را طولاً يا عرضاً طي ميكند و يك راست ميرود و روي يكي از صندليها مينشيند.
بعد از دقايقي سالن كاملاً پر ميشود. اما كسي حاضر نميشود پشت تريبون برود و جلسه را آغاز كند. حتي كسي حاضر نيست اعلام برنامه نمايد و يا حداقل قرآني بدست بگيرد و چند آيه با صدا و بيصدا قرآن بخواند. راستي چه شده است؟ كسي نميداند! هيچكس حتي جرأت نميكند بپرسد كه چه شده است!
ناگهان يكي درب سالن را ميكوبد. در باز ميشود. آبدارچي ساختمان است. آبدارچي برنامه را اعلام ميكند:
حضار محترم! جلسه تشكيل نميگردد. زمان جلسه بعدي هفتاد سال بعد، به مبدأ دوم ارديبهشت سال 1359.
دستور جلسه: پيام نوروزي «امام».
فرامرز حقشناس
* اسامي به كار رفته در اين متن مصداق خارجي ندارد و اغلب، نماد نگرشهاي مختلف در سالهاي انقلاب فرهنگي است .
١٧:٢٦ ١٢/٠٢/١٣٨٨