نثار آن كس كه زندگي را تازه ميكرد!
به مناسبت چهاردهم خرداد
ميتوان برخي انسانها را به داشتن نجابت يا شجاعت يا صداقت و يا برتريهاي انساني ديگر ستود؛ اما هيچ فضيلتي به اندازه توان تازه كردن زندگي قابل ستايش نيست! و ميبايد گفت همه چيز نثار آن كس كه زندگي را تازه ميكند!
اما تازه كردن زمين و زمان و زندگي، بدون آسمان ناممكن است! و چگونه ميتوان درهاي آسمان را گشود و هواي عفن نمور خاك را بيرون كرد و زمين را در معرض شارشهاي آسماني قرار داد؟!
كاري كه نوح نبي در طوفان و سيلاب و امواج دريا انجام داد تازه كردن زمين و زندگي بود! و نيز كار مهاتما گاندي در برابر طغيان غرب! اما لنين و استالين، به دروغ، ادعاي توان تازه كردن زندگي را جار زدند؛ آنان تنها، دجاليّت غرب را به ضرر صداقت و حقيقت، تقويت كردند!
در طليعه قرن پانزدهم هجري قمري، در اين بلندترين نقطه زمين كه سرشار از والاترين انديشههاي انساني و انسانهاي خواستار تازه كردن زندگي است، مردي از تبار تازهسازان زندگي ظهور كرد كه براستي سرآمد همگان بود و ديدگان به آسمان دوخته!
در اين بلندترين نقطه جهان كه مدتهاي مديد، اهريمن از «شش» جهت نائرة عفن ميدميد بر اين خاك و آب و هوا و زندگي، به قصد چيرگي بر انسان و تيره ساختن روشني حيات و تداوم سلطة شيطان و غارت و يغما بردن آب و توان و نان مردمان، او به رساترين فرياد خروش برداشت و پيشاهنگ راههاي تازه شد!
پيش از همه زمين را به آسمان فرا خواند و «سفيران» وي پيكاپيك گسيل شدند تا سرانجام آسمان در گشود و ديگر بار جهاد پيشه مردمان شد و شهادت تحفة زمين براي بهشت برين!
جاهليت عرب، پس از چهارده قرن، باز هم در كسوت دجّالي خبيث به نام صدام صفآرايي كرد و خواست كه در برابر اين تازهساز زندگي سد شود. اما نتوانست! درهاي آسمان گشوده شده بود و طياران فردوس برين به مدد آمدند و از نوجواني، رهبري ساختند كه خميني، اين تازهساز زمين و زمان و زندگي، او را برگزيد! زمان تازه شده بود و زندگي به غايت سرزنده بود و كلمات، زنده از دهان خارج ميشدند!
او به رغم مسلمانيهاي راكد ماندگار مقاوم موجود، هجوميان صدام و فهد و مبارك و ... را كافر ناميد و آنها را مانع تازهسازي زندگاني مردمان و ريزش نسيمهاي بهشتي بر زمين! او شيطان را در مقياس جهاني شناخت و محل استقرار اين زمان شيطان را شناسايي كرد و به همگان نشان داد. آنگاه آشكارا معلوم شد كه چرا درهاي آسمان بسته است! وقتي از لبان مبارك او اين بيان آمد كه ريگان هم در جنگ ستارگان به دنبال خداست، ضمن اثبات بيدريغ نياز زمين به آسمان، تقلّاي ابليس را براي بازيابي جايگاه نخستين خويش نمايش داد! اما ابليس ملعون است و اين، تنها، تازهسازي آن نبرد نخستين بود!
او هيچگاه پيكي را به سوي شيطان نفرستاد و اين با آنكه شيوة صالحان سلف است ليك در اين زمانه كه آكنده از مناسبات فريبنده شيطاني است، تازه ساز شيوههاي رحماني است! اما شيطانزدههاي اردوگاه شرق كه اندكي از ظلمت اهريمن غرب، رهايي يافته بودند، الزامات ديگري را طلب ميكردند كه ميسزيد زندگي و زمان تازه به آنان نمايانده شود!
او راه تازه «سياست» را گشود و انقلاب سياسي آبان 58 را رهبري كرد. و خدا ميداند كه اين راه تازه و اين زمانه تازه و اين هواي تازه چيست! و خدا خاطره مواجهه ابليس را، در لوح هستي ثبت كرده است! و جز خدا چه كسي را ياراي خطاب كردن ابليس است؟! او به پشتوانه آن تجربه نخستين، خطاب به شيطان گفت: امريكا هيچ غلطي نميتواند بكند!
شيطان با سواره نظام و پيادهاش و عِّده و عُدّهاش و هزاران هزار حيله و تكنيك و ترفند و نيرنگش، هفت جهنم خشم بر رخسار برآورد اما هر گاه به قصد آسيب زدن فرود آمد، برنخاست!
طبس، «نيل» سپاه «فرعون» شد و شيطان دريافت كه ايران به احترام و كرامت آن عزیز ، حريم الهي است! زمان سرشار از آيههاي تازه بود و زمين ديگر بار ملكوت را تجربه ميكرد و زندگي تازه ميشد. كلمات، ديگر، مرده به دنيا نميآمدند! همه چيز در دسترس عقل بود!
بسياري از مردمان، عاقل را به عنوان نام دوم خود برگزيدند: به اشارت روح خدا، قانونها تصويب شد براي معافيت عقل از پرداخت هر گونه ماليات و عوارض.
اين بار راه تازه بدست عقل پيش روي زندگي باز شد و او انقلاب فرهنگي سال 59 را رهبري كرد! همه چيز در زمان تازه، زمانه تازه و زندگي تازه، هشدار ميگرفت:
-انقلاب اسلامي،
-انقلاب سياسي،
-انقلاب فرهنگي،
-بسيج همگاني در تازه كردن زندگاني مردمان و بيرون كردن ديو فقر و ناداري و رخوت و بيماري از شهرها و روستاها!
اين چنين بود كه اهالي آشورا ده، در خرمشهر، با جاهليت عرب افسار در دست شيطان غرب، جهاد كردند تا تحفههاي شهادت آنان و مردمان ديگر از اقصي نقاط اين فلات بلند ناهموار اما متبرك به كرامات آن عزيز، پي در پي درهاي آسمان را بگشايند و شارشهاي نسيم فردوسِ برين، هواي كوچهها را عطرآگين سازد و كوچهها در تمامي فصول با آواز سبز، سرود حسرت اقاقيها را ترنم كنند:
من با پرندگان جهان اشك ريختم
باران براي از تو سرودن شديد شد
تنها اميد آمدن و هي نيامدن
قبر بدون جسم تو «رسمي» جديد شد
بابا سعيد! چشم تو روشن بياببين
مادر در انتظار تو ديشب شهيد شد!
چونان زينب(س) كه در سوگ شهيدان كربلا به تراز شهادت عروج كرد و بار ديگر زمين را به آسمان پيوست تا تعفن مردار عرب بوسفياني را كه جرثومة تمام نماي شقاوت و قساوت مبتني بر تعصب كور جاهليت بود با نسيمهاي بهشتي فرو شويد!
و ما هنوز ندانستهايم كه آزادي خرمشهر بزرگتر بوده است يا اين بيان مبارك كه خرمشهر را خدا آزاد كرد؟!
و نيز،
انقلاب دوم (انقلاب سياسي آبان 58) بزرگتر بوده است يا اين لفظ مبارك كه آمريكا هيچ غلطي نميتواند بكند؟!
و نيز،
انقلاب اسلامي بزرگتر بوده است يا اين تفسيرعارفانه از انقلاب كه انقلاب اسلامي انفجار نور بود؟!
و نيز،
جنگ و جهاد و شهادت بزرگتر بوده است يا اين تمناي الهي كه اينجانب از دور دست و بازوي قدرتمند شما را كه دست خداوند بالاي آنست ميبوسم و بر اين بوسه افتخار ميكنم؟!
و نيز،
فتواي قتل مرتد شيطانزده، رشدي و عقبه خبيث وي، انگليس، اين ابليس مجسم عصر حاضر، بزرگتر بوده است يا اين حكم حكيمانه كه چنانچه آن مردكِ مرتد توبه كند (هفتاد بار!) و زاهد زمان شود بازهم كشتن او واجب شرعي است!
و نيز،
وصيتنامه سياسي ـ الهي آن عزيز، قدس الله نفسه الزّكيّه، مهمتر بوده است يا اين شيدايي وصفناپذير:
با دلي آرام و قلبي مطمئن و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوي جايگاه ابدي سفر ميكنم و به دعاي خير شما احتياج مبرم دارم...؟!
و هزاران هزار تازه ديگر از اطوار زندگي و غناهاي موّاج در بستر جاري زمان و گشايشهاي از افق تا ابد بركشيده اين آب و خاك و صحرا و نسيم و گسترههاي بيپايان از نعمتها و بركتها!
اينها همه در حضور آن تازهساز زندگي، تازه ميشدند؛ از زمين برخاسته به آسمان ميپيوستند!
در آن روز بينهايت قرين به يوم الله سال 42 كه خود شگفتي روزگار را رقم ميزند، ما از فراز ديواره مصلي به شيب آن جاري بوديم و در جاده ناهموار كناره، من آن مرد پيروز را كه جنازه سه برادر شهيدش را به دوش ميكشيد و با دست ديگر تكيه پيرا پدرش بود ديدم كه به تشييع آمده بودند. همراه او و آنان ده بار هزار هزار مؤمن به اسلام و انقلاب بودند و پشت سر هر كدام و آنان دو فرشته و هزاران فرشته، به مراتب، به تشييع آمده بودند كه ناگهان سروشي آسماني خروش برداشت:
اي آبهاي جاري در جا بمانيد به احترام! و اي مرغان هوا اشكها و زمزمههاي اين مردمان را به سوگ بخوانيد! و اي همه هستي و تمامي اشياء و امور و اوامر و نواهي، درنگ كنيد كه تازه ساز اين عصر با دلي آرام و قلبي مطمئن و روحي شاد و ضميري اميدوار به فضل خدا، سفر ميكند!
او كه «هيولا» را از گوهر انداخت و قبيله فيلسوفان را دور كعبه وجودش به هروله آورد و عالم را محضر خدا ساخت و همه رندان را سرمست باده تازهساز زندگي نمود و همه زاهدان خرقهپوش تسبيح به دست معتاد به «جوهر و عرض»هاي نخوتبخش كفرآلود را رسوا ساخت، لفظ مباركش اين بود كه اگر چيزي در اين زمين و زمانه و زندگي تازه است و قابل خواستن، آن خال لبي است كه ساكت است و ميداند كه ارزش آن به سكوتي است كه جلوه و شكوه «خال» را صد چندان ميكند و نگفتنيهايي است كه هر چه منزلت و ارزش از خدا به انسان از آدم ابوالبشر تا يومنا هذا عطا شده نثار آن گوهرهاست!
او در آستانه «سفر» خويش، جهان را تازه كرده بود؛ انسان را تازه كرده بود؛ زمين را به آسمان پيوسته بود؛ «هيولا» را كه تفكر غرب، ماده تخلفناپذير صورتهاي حركت قلمداد ميكرد، از گردة عقل پايين كشيده به جاي آن «خال لب» و اطوار تازه به تازه آن را جايگزين كرده بود. او غوغايي در جهان پديدار ساخته بود!!
او در انتهاي اين فصل سبز كه همه فصلهاي ديگر را ، يكسره، بهاري كرده بود و درختان همگي در شكوفه و ميوه بودند و كشتزارها در انتظار داس و درو و قناتها همه پرآب و با آبشخورهاي آسماني، جاري بودند، تراز معنويت اين مرز پرگهر را طعنهزن ترازوهاي ملكوت ساخته بود و مردمان فارغ از دغدغههاي هر قحطسالي در فردا و پس فردا و پسين فرداهاي ديگر، تنها به «سفر» ميانديشيدند و اين آيهها را تلاوت ميكردند:
نوشتهاند از آغاز كار عاشق بود
و از سلاله آلاله و شقايق بود
ميان آبي امواج، زندگي ميكرد
و در تلاطم دريا، سوار قايق بود
و با نوازش باران صبح ميخنديد
و مثل پنجرهها رو به صبح صادق بود
شبيه آيينهها صاف بود و روشن بود
عميق بود، دقيق و پر از دقايق بود
قسم به ماه، ستاره، به آفتاب قشنگ
نگاه روشن و سرخش پر از حقايق بود
فرامرز حقشناس
در نوشتن اين متن، از اين منابع بهره گرفته شده است:
1. مجلّدات صحيفه نور
2. مجلّدات چهارگانه سرود جاوداني، طريق جاويد، جهاددانشگاهي
٠٩:٥٣ ١٠/٠٣/١٣٨٨